samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

اگر از بنفشه به بام سقوط کنم

تو گوش کن

که چگونه از دلها پرده بر میدارم

بگو بنفشه

بگو پرده ها

بگو دل

.

.

عجب نیست مخمورم

سلامم را بر زبان دارم .... عابران خبر از مرگ من دارند

جامه های عابران را برای زمستان افروختم

صورتشان را با طلیعه های بهاری پوشاندم

در خانه ها ستم بود ... من خبر داشتم

.

.

.

من همیشه از آن غمناک بودم که در جاده ای نمناک گم شوم ....

 

- رفتم سریالی رو که گفته بودی رو دیدم ... چقدر دختره بی ریخته

- واقعا سریال مزخرفیه ... خدا وکیلی نمیدونم چرا انقدر خار و خفیف شدم که میشینم میبینمش ...

- خار و خفیف :))

 

.... There is no future with me ...
... That's all ...

- ببخشید .. تو کیفت دنبال غذا میگشتم

- ساندویچ دارم ... ماهی

- نه ماهی نمیخورم ...

- چرا؟

- ماهی ها تو دریا جیش میکنن

- خب بچه ها هم تو دریا جیش میکنن

- خب من بچه ها رو هم نمیخورم ...

 

 

- سلام - شما؟ - براتون میل زدم - اسمتون؟ - با همین آی دی برای همین آی دی شما میل زدم ... دیروز - امرتون؟ - اون تو نوشتم - خب پس بعدا میخونم .... بای - شما باید آدم خیلی مهمی باشید که اینطور صحبت میکنید - نه نیستم ... من هیچی نیستم ... مطمئن باش ... - نمیدونم .. بدرود ...

 

خدایا کمکم کن ... میدونم که وجود داری ... میدونم که هستی ...

خدایا کمکم کن بتونم دوباره بلند بشم ...

بتونم دوباره زندگی کنم

خدایا کمکم کن تا بتونم فراموش کنم

کمکم کن تا دوباره متولد بشم .... تا دوباره زاده بشم ...

کمکم کن تا دوباره شیرین باشم .. همون دختر 14 ساله احساساتی ...

خدایا هستی؟

وجود داری؟

خدایا باش ... خواهش میکنم وجود داشته باش ....

چرا مینویسم .... نمیدونم ... حتی ذره ای از اون چیزی که تو فکر و وجودم میگذره قابل بیان نیست ...

شبهای پر از کابوس ...

کابوسهایی که خودت  هیولای اون هستی ...

از تصور اینکه چقدر عزیزترین کسم رو آزار دادم ... و تا چه حد بدون اینکه بدونم دارم چی کار می کنم عذابش دادم .......

کسی که همه زندگیم بود ...

هیچ چیز آرومم نمیکنه ... هیچ چیز توجیهم نمیکنه .. وسط دایره ی پر از کثافت افتادم که هیچ راه فراری نداره .....

فقط میدونم که برای اولین بار تو زندگیم آرزم میکنم ای کاش بمیرم ....

دیگه نمیتونم بخوابم ....

از فکر کردن میترسم ... از شنیدن و حرف زدن وحشت دارم ....

درست مثل این میمونه که ذره ذره کثافت خالص رو در مدت چند ماه بدون که اینکه حالیت باشه چی کار میکنی رو روی هم بذاری ... کوهی که از اون درست کنی و حالا باید چیزی رو درست کردی نه اینکه خالی کنند روت وو نه اینکه پا بذاری توش ... باید سر بکشی ... اونم نه یه هو ... با ذره ذره اش رو مزه مزه کنی و بچشی ... گو اینکه با هر ذره اش حالت میخوای بالا بیاری ... ولی حالا حالاها باید سر بکشی چون زیاد درست کردی و از وحشتناکترین نوعش ...

 

 

خجالت میکشم اسم عشق رو ه زبون بیارم ... شرم میکنم از حس و مهربونی و زیبایی بگم ....

باورم نمیشه این منم ....

انگار باید یه موجود دیگه ای توی اتاقم و تو تختم تحمل کنم ...

موجودی که آدم نیست ... یه کثافت به تمام معناست ....

که  من از نفس کشیدنش هم عذاب میکشم .... که با تمام وجودم ازش متنفرم ...

تنها آرزوم اینه که بمیره و بره ...

تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که بمیرم ... همین و بس

مدت زیادی بود که آرشیو این بلاگ و بلاگ نامه ها رو بدون لینک گذاشته بودم ....

امروز بعد از عوض کردن قالبش دوباره رفتم رندم سری به خاطرات این دو سه سال زدم ...

باورم نمیشه یه زمانی انقدر خوشحال بودم و روزگار به این زیبایی داشتم ...

اینکه چقدر زندگیم ساده بود و لطیف ... به قول توهندی ..

چقدر خوشحال بودم ..

چقدر دوستت داشتم

چقدر دوستم داشتی

چقدر با هم خوش بودیم

زندگی چه ساده و آروم بود

بدون شک 2 سال از لطیف ترین و زیبا ترین خاطراتم رو داشتم که فکر نمیکنم دیگه نظیرش برام پیش بیاد...

و بعد ... همه چیز خراب شد ....

برای فرار از ترس از دست دادنت تا ته جایی که هرگز فکرشو نمیکردم برم رفتم ...

برای خاطره تحمل نبودنت .. همه زندگیم رو به گه کشیدم ...

یه جنگ وحشیانه و کثیف بین من و خودم ...

 

ولی تا کی میتونستم خودم رو گول بزنم

تا کی میتونستم خودم نباشم و نقش بازی کنم ...

 

بعد از این همه تلاشی کردم ... بازم رویای تو رو دارم ... هیچی عوض نشده . هیچ کمکی برای دوست نداشتن یا فراموش کردنت بهم نکرد ....

حالا میفهمم که مردن گاهی شیرین تر از نشون دادن قدرت و جمع و جور شدنه ...

Eternal sunshine of the spotless mind

فیلمی که هر بار میبینمش احساس متفاوتی دارم ....

این باز فقط زر میزدم و گریه کردم ....

 مطمئنا اگه من به دکتر این فیلم دسترسی داشتم ازش میخواستم که تمام مربوط به سالی که گذشت از تابشتون تا الان رو از ذهنم بریزه بیرون ...