سامولیک ..
این چند روزه ... از وقتی از یه سفر متنوع که چندان هم جات خالی نبود چون بهم خوش نگذشت اومدم .... حالم اصلا سر جاش نبود ...
پری شاد کوچیکم درد میکشید و من غیر ادا درووردن واسه اینکه دردش رو کمی فراموش کنه کاری نمیتونستم بکنم ...
هممون ناراحت بودیم ...
هممون همیشه میدونستیم چقدر برامون عزیزه و خیلی خاطرشو میخوایم ....
هیچ کدوم نه میتونستشم تصورشو بکنیم که براش اتفاقی بیفته و نه تحملشو داشتیم ...
خلاصه تو این چند روز حسابی به ریخته بودیم ...
ولی تموم شد ....
مثل همه اتفاقهای بد که یا تموم میشن .. یا عادی ....یا فراموش ...
حالش الان خوبه ...
امروز دستشو بالا گرفت و با افتخار بهم گفت خودم لباسم رو عوض کردم ...
....
علاوه بر اینکه دست پریشاد شکسته بود من هم حال و روز خوبی نداشتم ...
خیلی وقته از بیکاری و تو خونه موندن خسته شدم ...
یه چند وقتیه .. خودم ... از خودم خوشم نمیاد ....
احساس میکنم .. خیلی بی مصرف و ضعیف شدم .... احساس که نه ...
بی مصرف و ضعیف شدم .... خیلی زود کوتاه میام ... حتی خودم در برابر خودم ...
وقتم بیشتر به دراز کشیدن و فیلم دیدن میگذره ....
تقریبا تمام وقتم ...
حتی حوصله رفتن به دیدین دوستام و ددر و آرایشگاه و آرایش کردن استخر و کارهایی که معمولا سرگرمم میکرد رو ندارم .... حتی تلفن و جر و بحث با شیما واسه آزاد کردنش ....
.
.
.
ولی مهم نیست ... خوب میشم ... دعا کن زودتر برم سر کار ...