samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

اعصاب بی اعصاب ...

از اینجا متنفرم ... از این مملکت حالم به هم میخوره ...
نمیخوام اینجا باشم ...
بابا جون من نمیخوام قرآن بذارم رو کله ام ...
من شب قدر نمیخوام ...
ماه مبارک نمی خوام ...
نمیخوام گناهام پاک بشه .... میخوام  تو باطلاق گناه و این چیزا دست و پا بزنم ... دوووووسسستتتت دارم ..... به کسی چه؟
نمیخوام برم بهشت .... دوست دارم با کله برم تو جهندم ... ته ته تهش ...

میخوام برم بیلیارد بازی کنم ... میخوام برم یه انقدر عرق بخورم تا دیگه ندونم کجام...
میخوام برم انقدر برقصم تا جونم درآد ...
:((
میخوام با کسی که میخوام  تا صبح تو خیابونا را بریم ... مست کنیم .. بخندیم ... بلند بلند آواز بخونیم و رو هم ولو شیم .... :((
 هر کیم که حرف اضافی بزنه .... آره خلاصه ....


بدم میاد ... از این مملکت بدم میاد ...
برره هم دیگه نمیذارن ... :((
ننننننننننننننممممممممممممممیییییییییییخخخخخخخووووووووووووااااااااااااممممممممم
حوصله ام سر رفته ..... :((
میخوام برم .... :((

I want you to know
He's not coming back
Look into my eyes
I'm not coming back

So knives out
Catch the mouse
Don't look down
Shove it in your mouth

If you'd been a dog
They would have drowned you at birth

Look into my eyes
It's the only way you'll know I'm telling the truth

So knives out
Cook him up
Squash his head
Put him in the pot

I want you to know
He's not coming back
He's bloated and frozen
Still there's no point in letting it go to waste

So knives out
Catch the mouse
Squash his head
Put him in the pot





 

ای بابا ....
همیشه ی خدا یه پای بساط لنگه!!!

- چرا میخندی؟
- هیچی
- به چی خندیدی؟
- هیچی .. آخه تو داشتی حرف میزدی من گفتم برو بخواب ...
- اشکال نداره ... راحت باش ...

حتما خودت میدونی ساعت چنده ...

به شدت سردمه .... نمیدونم .. یعنی واقعا هوا انقدر سرده یا فشار من به شدت پایینه ... یه ژاکت و یه کاپشن تنمه ولی هنوز دارم میلرزم ....

مدتها بود اینطور نشده بودم ... حالم خوب نیست احتمالا....

از این که نمیتونم فکرهای تکه تکه ام رو کنار هم بچینم عصبانی ام ... این ضعف بزرگیه که من دارم ...

فکر کنم واسه همین در برنامه نویسی هم ضعف دارم ....

نمیدونم ارتباط منطقی بین تکه برنامه ها رو پیاده کنم...

فکر کن شبها تا صبح نتونی بخوای ... چرا؟ از سر و صدایی که تو ذهنته .. از فکرهای بلندی ک نمیذارن هیچ کاری بکنی .. اونوقت نتونی حتی یه کلمه از اینها رو به زبون بیاری ... چرا؟ چون مرتب نیستن ... هر چی بگی .. فکرت نیست ... فکرات تو حرف نمیان .. کلمه ها برای گفتنشون گم میشن ...

آخرین باری که سعی کردم افکارم رو نظم بدم و به زبون بیرم 10 ماه وقتم رو گرفت و به عبارتی من رو به بازی گرفت ...

دست اخر چی از دهنم درومد .... سکوت ... فک کن .. اندازه 1 سال حرف داشته باشی .. اندازه تمام ثانیه هاش ... بعد ... هیچی ...

راندمان : - 0 –

 

نه من واقعا دارم از این قضیه رنج میبرم ...

پ .ن : یادته ازم پرسیدی این همه نقطه چیه تو وبلاگت ؟ ....
.
.
.
.

i show the scars
of every fear and doubt
i hurt myself
to let the darkness out
out...

the days go bye
and nothing brings me joy
the glow was strong
when i was a boy
but it's gone

and the glow
it goes
so slow
it goes

cracks appear
and passion slips away
colors fade
and turn to shades of grey
fade away

and the glow...

if you knew the man i used to be
please hold me under the sea
or scratch my arms till they bleed
save me
will you help me to feel the glow?



ایینه ای که به چوب لباسی آویزون کردم رو باید بردارم ...
تکراری شدم واسه خودم ...
حالم بد شد از بس خودمو دیدم ....
چطور هنوز واسه تو تکراری نشدم ...
حالت بد نشد از بس همش منو میبینی ؟!
.
.
.
.
.



بدون شرح ...

-         میدونی ... امیر خیلی کامله ... چون خودش خیلی کامله ... دنبال یه آدم کامل مثل خودش میگرده خب .... البته خب اونور براش هست کسی مثل نیکل کیدمن ... یا هیکل  بریدنی اسپیرس ....

-         ببخشید من متوجه نشدم ... این آقا امیر کامل شما از یه دختر فقط قیافه و هیکل میخواد؟

-         نه خب ... میدونی خانواده هم براش خیلی مهمه .... همیشه به من میگه ریحانه ... تو خانواده اصیلی داری .... خیلی خوبه ...

-         اوه ... بله .. خانواده .... مشکلم حل شد ... ببخشید مثل اینکه کارتون دارن ... خیلی از مصاحبت با شما لذت بردم ....

 

آهای ایالناس ... شما را به آنچه میپرستید قسم میدهم .. مرا طوری نگاه نکنید که گویی بینی ام را عمل کرده ام ...
به آنچه معتقدید قسم من کهیر میزنم از این جور نگاه ها ...
.
.
.

- I’ve got to see you
- No
- What is this? Patriotism?
- I don’t want trouble
- I’m not trouble
- I am not belong to u
- I’ve got to see you
- Tough
- You kissed me
- What are you, 12?
.
.
.

 


بنویسم ...
آهای .. ای کسانی که ایمان آورده اید ...
تجربه کنید ...
زندگی تجربه است ...
زندگی نه شکست است نه پیروزی ...
زندگی نه شادی است نه غم ...
زندگی نه لاو است نه هیت ....
زندگی گذاران لحظه هایی است که خود میسازید .... و تعریف آرمانهایی که خود تعریف میکنید و به فیزیک نزدیک ....
زندگی یعنی این :
هر کس هر جور راحت است ...
.
.
.

رفته بیدم بالا پشت بوم ... کلی خوشی از خودم در وکردم ...
جات خالی بید ...

orkut: hi
orkut: hows there
orkut: asl plz
samoooolik: who id this?
orkut: really i try to know u better so plz answe me
samoooolik: whrer u get my id
orkut: im some guy in out of iran
samoooolik: okh okh
samoooolik: daneshjooye kharej az iran az karaj are?
orkut: well last time i went to yahoo search and i find ur yahoo id there
orkut: yes im that guy
orkut: so now i speak persion or english
orkut: balee
orkut: alan mikhayee english edame bedem ya farsi
orkut: khanoom man na mikham mozahemet besham na chezee ee orkut: faghat meslee ye khanoome moteshakhes mikhastam bahat harf bezanam
orkut: hala khanoom bashoo javabamoo bede
orkut: beben nemekham harfe badi zade basham vali menat keshi ham hadi dare
orkut: agar az on had begzare degee khob nest
BUZZ!!!
BUZZ!!!
orkut: khanoom in akharin pm ke daram behet medam
BUZZ!!!
orkut: onghadra ham ke migoftan chezee mali nesti
orkut: man ke azat motenafer shoodam
orkut: choon khyli az khodrazi hast
orkut:  go to hell for ever
orkut: i hate u
orkut: get lost
orkut : hey

.... It's Over

تازگی ها با کوچیکترین حرفی .... صدایی .... تصویری .... گریم میگیره ...
حتی اگه کاملا بی ربط به گریه باشه ... مثل کوچیکیهای هری پاتر ..
دیروز گذاشتم دیدم ... آخی ... جان ... چه کوچولو بود و نازنازی ..
دلم پسر بچه کوچولو خواست ....

چی میشه راستی اینطوری میشه ؟!!! ...
یه هو اینطوری میشم ...
همین چند روز پیش بود که داشتم از صدای شلاق خوردن با اندازه صدای رودخونه و حتی بیشتر آرامش میگرفتم ....

خل شدم لابد ....

منو برداشته برده ... بی خبر ...
مخ منو کار گرفته ...
بعد حالا وسوسم میکنه که اگه بیای همش با منی ...
نقطه ضعف گیر اورده ...
.
.
.
دیدن دوستات قدیمی بس خوشایند است گاهی ....
.
.
.
.
یه آیینه اضافه بود ...
تو کمد مونده بود داشت خاک میخورد ...
اوردم آویزون کردم به چوب لباسی ...
حالا هر موقع پشت کامپیوتر میشینم ...
خودم رو تو یه دایره چوبی میبینم ....
چقدر نازم ....
.
.
.
 

نه راه پس داری ...
نه راه پیش ...
پس چرا اونطوری که میخواستیم نشد ..
نکنه ... نمیخواستیم .... ها؟!!!
.
.
.
.
شاید بشه بهش فکر نکرد .. ها؟
شاید بهتر باشه آرشیو رو برگردوند و دوباره رفت تو رویا ...
.
.
.
بیا بهش فکر نکنیم ....