samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

بله دیگه ....

سام اولیک!
خودشو درست یادم نیست ولی حرفهاش هیچ وقت از یادم نمیره ....
گفت :والا.... استادمون گفته  اگه به یه دختری پیشنهاد دوستی دادید سه حالت ممکنه پیش
بیاد :

اگه گفت نه..... یعنی آره ....

اگه گفت حالا ببینم ....... یعنی بدش نمیاد ولی خوشش هم نمیاد ولی میشه امیدوار بود ....

ولی اگه گفت آره..... بدونید یعنی که نه!!!!!!!!!...

 

جلل الخالق .... اینطوریشو دیگه ندیده بودیم! احتمالاً این استاده زیاد کنف شده اینطوری واسه خودش توجیهش کرده ...

راستش من به عنوان یه دختر اگه از کسی خوشم نیاد حتی نگاهش هم نمیکنم چه برسه به اینکه بهش جواب مثبت بدم! نمیدونم! نظر شما چیه؟ ...

 

من فردا امتحان اخلاق دارمو امروز باید چیزی در حدود 100 صفحه از کتابی رو بخونم که هنوز آکبنده و نمیدونم توش چی هست! ....

ولی اینطور که پیداست نباید کار مشکلی باشه! چون میانترم رو 18 شده بودم! ...  حالا نتیجه رو فردا بعد از امتحان اعلام میکنم!  

ولی  نمیدونم بعدش چه امتحانی دارم! اگه کسی میدونه خواهشآً بگه در ضمن ساعت امتحان فردا رو هم بگید! ممنون! ...

 

فعلاً ...

روباه گفت: -سلام.
شازده کوچولو برگشت اما کسی رو ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: -سلام.
صداگفت: -من این‌جام، زیر درخت سیب...
شازده کوچولو گفت: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: -یک روباهم من.
شازده کوچولو گفت: -بیا با من بازی کن. نمی‌دونی چه قدر دلم گرفته...
روباه گفت: -نمی‌تونم بات بازی کنم.آخه هنوز اهلیم نکردند .
شازده کوچولو آهی کشید و گفت: -معذرت می‌خوام.
اما فکری کرد و پرسید: -اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: -یک چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردنه.
-ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: -معلومه! تو الان واسه من یک پسر بچه‌ای مثل صد هزار پسر بچه‌ی دیگه. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگه. اما اگر منو اهلی کردی هر دومون به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو واسه من میون همه‌ی عالم موجود یگانه‌ای می‌شی من واسه تو.
شازده کوچولو گفت: -کم‌کم داره دستگیرم می‌شه.

روباه پی حرفش را گرفت و گفت: -زندگی یک‌نواختی دارم. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ی مرغ‌ها عین همند همه‌ی آدم‌ها هم عین هم. این وضع یک خرده خلقم رو تنگ می‌کنه. اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغون کرده باشی. اون وقت صدای پایی را می‌شناسم که باهر صدای پایی فرق می‌کنه: صدای پای دیگران منو وادار می‌کنه تو هفت تا سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه‌ای مرا از سوراخم می‌کشه بیرون. تازه، نگاه کن اونجا اون گندم‌زار رومی‌بینی؟ برای من که نون بخور نیستم گندم چیز بی‌فایده‌ای است. پس گندم‌زار هم منو به یاد چیزی نمی‌اندازه. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شه! گندم که طلایی رنگه  منوبه یاد تو می‌اندازه و صدای باد را هم که تو گندم‌زار می‌پیچه دوست خواهم داشت...
خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!
شازده کوچولو جواب داد: -دلم که خیلی می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند می‌تواند سر در آرد. انسون‌ها دیگه برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارن. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکون‌ها می‌خرند. اما چون دکونی نیست که دوست معامله کنه آدم‌ها موندن بی‌دوست... تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: -راهش چیه؟
روباه جواب داد:آها..... -باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من می‌گیری این جوری میون علف‌ها می‌نشینی. من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام‌تاکام هیچی نمی‌گویی، چون تقصیر همه‌ی سؤِتفاهم‌ها زیر سر زبونه . عوضش می‌تونی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.

فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: -کاش سر همون ساعت دیروز اومده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شه و هر چه ساعت جلوتر بره بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کنه شور زدن و نگران شدن. اون وقته که قدرِ خوشبختی رو می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدونم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد.
شهریار کوچولو گفت: -قاعده یعنی چه؟
روباه گفت: -اینم از اون چیزهایی است که پاک از خاطرها رفته. این همون چیزی است که باعث می‌شه فلان روز با باقی روزها و فلان ساعت با باقی ساعت‌ها فرق کنه. مثلا شکارچی‌های ما میون خودشون رسمی دارن و اون اینه که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهای ده می‌رون رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشونِ منه.... برای خودم گردش‌کنان می‌رم تا دم مُوِستون. حالا اگر شکارچی‌ها وقت و بی وقت می‌رقصیدند همه‌ی روزها شبیه هم می‌شد و منِ بیچاره دیگر فرصت و فراغتی نداشتم.به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.
لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌تونم جلو اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: -تقصیر خودته. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طوره.
شازده کوچولو گفت: -آخه اشکت دارد سرازیر می‌شه!
روباه گفت: -همین طوره.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.

.

.

.

 

 

 

میدونی! گاهی اوقات دلم میخواد برم! برم یه جایی  که هیچ کس نباشه ! یه جایی که هیچ جریان انرژی وجود نداشته باشد!

 توی کتابی( پیشگویی آسمانی) خوندم که تمام کارهایی که آدمها میکنند به خاطر کسب انرژیست! آدمها از همدیگه انرژی میگیرند ولی نمیدونن که منبع انرژی جای دیگه است!

گاهی اوقات احساس میکنم که دارم تموم میشم! این روزها با سرعت باور نکردی دارم  سبکتر و سبکتر میشم!

یه بار این حالت رو داشتم ! وقتی رفتم تا خون بدم , خانمی که اومد تا ازم خون بگیره نامردی نکرد و 2 کیسه پر ازم خون گرفت ! اون موقع احساس سبکی زیادی کردم برای چند دقیقه احساس کردم دقیقاً همون جایی هستم که میخوام ولی این لذت چند دقیقه ای عواقب 2 ماهه وحشتناکی داشت! هر شب زیر سرم بودم!

درست امتحانات پایانترم ترم پیش بود!

گاهی احساس میکنم که با هیچ کس نمیتونم ارتباط درست برقرار کنم! انگار از جایی اومده باشی که با هیچ چیز اطرافیانت آشنایی نداشته باشی!  نمیدونم چطور بگم ! نه اینکه فکر کنی اتفاق خاصی افتاده , نه! همه چیز رو به راهه!!! و من دارم زندگی عادی خوم رو میکنم! ولی .... نمیدونم چرا احساس میکنم یه جای کار میلنگه!

احساس میکنم یه چیزی این وسطها کمه! ای کاش میدونستم چی!

نمیدونم شاید هم به چیز هیجان انگیز احتیاج دارم !

شاید یه جورایی احساسم شبیه kevin spacy  تو فیلم American beauty  رو دارم! انگار یه جورایی زیادی تو روزمرگی غرق شدم!  

احساس تنهایی شدیدی میکنم!

یه جورایی هم خیلی مشغولم هم خیلی بیکار! یه به قول جکی با خودم در تناقضم!

مثلاً الان پایانترمه و من باید نگران پاس کردن درسها باشم ولی باور کن حتی یک ذره  هم استرس ندارم , هیچ چیز مجابم نمیکنه که برم درس بخونم!

برای هیچ چیزی شور و اشتیاق ندارم!

یه جورایی همش تابع جمعم! ...

وقتی اومدم خونه کلی خسته بودم !

اومدم دراز کشیدم ! چشمام رو که بستم دیگه اینجا نبودم!

جایی که بودم خیلی قشنگ بود! یه منطقه وسیع و سبز بود که  به دریا ختم میشد! چمنهای زیر پاهای برهنه ام تمام منطقه رو گرفته بود ... من روی یه صندلی چوبی نشسته بودم( از این صندلی هایی که تکون تکون میخوره )

زیر یه درخت با تنه ای پهن , یه درخت با سن خیلی زیاد ... درختی که زیرش نشسته بودم شکوفه های سفید داشت که شکوفه ها با باد میریختن پایین و آروم میومدن و روی دامنم مینشستن!

یه پیراهن سفید حریر تنم بود که تا پایین پاهام کشیده میشد!

هوا محشر بود نه احساس گرما میکردم نه سرما! موهام رو باز کرده بودم و ریخته بودم دورم بادی که لای برگ درختها میپیچید با موهای من هم بازی میکرد!

چمنهای زیر پام هم میرقصیدن! و اما دریای رو به روم که از بس آبی بود با رنگ آسمون یکی شده بود ....

دریا خیلی آروم بود ... آروم تر از هر دریایی که تا حالا دیده بودم ! فقط موجهای کوچولویی هر از چندگاه میومدن و نریده ه ساحل منصرف میشدن ...   

هیچ صدای نبود غیر از برگ درختها و رقص چمنها که با صدای موج آب موسیقی غیر قابل وصفی ساخته بودن!

و لبخند شکوفه ها که مثل فرشته های کوچولو روی دامنم آروم و بی حرکت مینشسن تا من با حرکت صندلی تابشون بدم! آروم ضمضمه میکنم تاب تاب .... عباسی ... خدا منو نندازی .... تاب تاب .... و به فرشته های کوچولو لبخند میزنم! ...



 

جوابیه : ....


اولیک سام
اولاَ که قراره از این به بعد اسمها, اسمهای واقعی نباشه! یعنی با توجه به اعتراضات وارده قرار شده به جای اسمهای واقعی افراد از یه اسم  سری اسم مستعار استفاده کنم مثلاً به جای ... میگیم یوگی! ... یا بنر و سو ! یا عمو جغد شاخدار! این پیشنهاد از طرف بلفی شده که باعثش هم وروجک بود؟ خوبه؟ ....

و اما در باره دفعه پیش!

به به! چقدر همتون خودتون رو دوست دارید! به به!بینم! وقتی تو خودت, خودت رو وست نداری و در برابر نوشتن یه نامه برای خودت این طور موضع میگیری! چطور انتظار داری دیگران دوستت داشته باشند! هیچ به خودت فکر کردی! نگاهی تو آینه به خودت بنداز و ببین چی هستی! اصلاً میتونی وقتی تو آینه نگاه کنی و دو دستت رو به صورتت بگیری رو بگی .... مثلاً شیرین من تو رو دوست دارم و تایید میکنم؟ !

ولی پیغامهای بعضیهاتون انقدر توهین آمیز بود که کاملاً مشخص بود شما از اون دسته آدمهایی هستید که آیینه ای به دستتون میدن پرت میکنید و میشکنیدش!

کسی قرار نیست خودش رو گول بزنه! قراره بینیم چقدر از اصل صاف و ساده خودمون دور شدیم و ببینیم که انتقادهای اطرافیانمون چقدر ما رو محدود کرده و با چند دور زنجیر باید و نباید پیچیده شدیم؟!

نگاهی به بچه های 2 یا 3 ساله بنداز :

****************************************

وقتی که کودکی خردسال بودید چقدر بی همتا بودید.کودکان برای اینکه عالی و بی نظیر باشند لازم نیست کاری بکنند. آنها حقیقتاً کامل و بی نقص هستند!و طوری رفتار میکنند که گویی همه چیز را میدانند.

آنها میدانند که کانون کائنات هستند. نمیترسند آنچه دوست دارند بخواهند! آزادانه احساس خود را بیان میکنند . وقتی کودکی خشمگین میشود نه تنها شما بلکه همه همسایگان نیز میفهمند! و زمانی که خوشحالند , لبخندشان تمام خانه را روشن میکند! آنها از عشق و محبت لبریزند!

 

اگر کودکی خردسال محبت نستاند میمیرد!اما موقعی که بزرگ میشویم یاد میگیریم که بی محبت زندگی کنیم! در حالی که کودکان تاب و تحملش را ندارند. بچه ها همه چیز خود را دوست دارند! کودکان سرشار از شهامتی باور نکردنی هستند!

شما نیز آنگونه بودید!همه ما آنگونه بودیم. آنگاه شروع کردیم گوش فرادادن به بزرگسالان اطرافمان که آموخته بودند که هراسان باشند! و ما نیز انکار خود را آغاز کردیم.

هنگامی که شما میکوشید که مرا متقاعد کنید که موجوداتی وحشتناک و نامطبوع هستید حرفتان را باور نمیکنم!

کار من این است که شما را به زمانی برگردانم که می دانستید چگونه خود را دوست بدارید!

وقتی تمرین آینه را آغاز میکنیم مراجعانم این تمرین را اصلاً انجام نمیدهند!

بعضی به گریه میوفتند ! بعضی عصبانی میشوند.... بعضی شکل و شمایل خود را مسخره میکنند!

خودم سالها به آیینه نگاه کردم هر بار به جای تایید از خود انتقاد کردم!

هنگامی که از مراجعانم میپرسم که آیا از خوشان انتقاد میکند یا نه :. واکنشهای آنان به من میگوید :

- البته که از خودم انتقاد میکنم.

- تمام مدت به همین کار سرگرمم.

- نه به اندازه سابق .

- خب اگه از خودم انتقاد نکنم پس چطور عوض شوم؟

- مگر همه از خودشان انتقاد نمیکنند .

بعد میپرسم چرا از خود انتقاد میکنید ؟ مگرچه ایرادی دارید؟

آنچه میگویند با فهرست " من باید " معمولاً تطبیق میکند .

احساس میکنند که زیادی کوتاه , زیادی چاق , زیادی لاغر , زیادی نفهم و کودن , زیادی جوان , زیادی پیر , زیادی زشت , یا زیادی تا خیر دارند , زیادی کند هستند , زیادی تنبل و خلاصه زیادی یه چیزی هستند ...

و در انتها به این خط میرسند که آنطور که باید خوب نیستند!

آنها از خود انتقاد میکنند چون آموخته اند که منتقد باشند...

 

*****************************

تیکه ای که تایپ کردم مال من نیست برگرفته از کتاب شفای زندگی نوشته لوییزال هی است!

قرار نیست که کسی تمرین نامه عاشقانه نوشتن انجام بده  ....

میخوام یاد بگیریم که شرط لازم و کافی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن اول از همه دوست داشتن خود است! قراره یاد بگیریم یا بهتر بگم چیزی رو که فراموش کردیم رو به خاطر بیاریم و اون اینکه خودمون رو دوست بداریم و تایید کنیم! مطمئناً این انتقاده که جلو پشرفت رو میگیره نه تایید! این مسئله ایست که اکثر معلمهای ما درباره شاگردهاشون و تقربیاً همه مردم ما در باره خود و فرزندانشون نمیدونند!

و اما .....  

در ملکوت الهی همه چیز امکان پذیر است :

آب هم سر بالا خواهد رفت اگر باور کنیم که اینطور است!

میشه به اشاره ای دریا را شکافت اگر باور کنیم که میشه !

یادمون نره که مسیح روی آب راه میرفت و دکتر مورفی در عصر ما زندگی میکنه!

هیچ چیز انقدر عجیب نیست که اتفاق نیوفتد! اگر آن را باور کنیم!!! ....

( برگرفته از کتاب  تجسم خلاق نوشته شاکتی گواین )....

( کی بود میگفت من کتاب زیاد میخونم؟؟؟!!! )

( کی بود به ماورای طبیعه اعتقاد داشت؟!)

اینطوری؟!

.

.

.

در ضمن کسانی که درس دارند و معتقدند برای پاس کردن واحدهای مفت دانشگاه صدار و کلاسهایی که سر هیچ کدوم نشستی چون ....  باید درس خوند یا بهتر بگم کتاب رو حفظ کرد اونم شب امتحان سعی کنند زیاد وارد اینترنت نشن و درس بخونند!!! .... ولی من کارهای دیگری هم  دارم! که برام بیشتری اهمیت داره !!! ...

برای بچه هایی هم که دوست دارند از ین مقوله هم سر در بیارند :

شروع کنید :

به سوی کامیابی .............. آنتونی رابینز

پیشگویی آسمانی ........... جیمز ردفیلد

کتابهای ریچارد باخ , هرمان هسه , پائلو کوولیو , لوییز ال هی , فلورانس اسکاول شین , شاکتی گواین , اوشو , کریستین بوبن و صد البته : ...... شازده کوچولو .....

تمام دنیای ما رو افکار و اعتقاداتمون میسازه !!!!

دنیا رو میشه طوری ساخت که میخواهیم فقط کافیه بخوایم!

در ضمن یادمون باشه که شبیه مشابه رو جذب میکنه! اگه انقاد کنیم انتقاد رو به سوی خودمون جذب میکنیم و همینطور در مورد تایید!

یادمون باشه اگه یه روزی یه شرین کوچولویی نقاشیی کشید و به شما نشون داد اگه تاییدش کنید که چقدر قشنگه فرداش یکی قشنگتر رو جلوتون میذاره ولی اگه ایراد بگیرید که چرا خورشیدش سبزه و آدماش دماغ ندارند و خلاصه این چیه کشیده .... شیرین کوچولو دیگه نقاشی نمیکشه! ...  

و یادمون باشه که کلام ما عصای معجزه گر ماست! ...

حالا ببینم چند نفر حاضرند برای خودشان نامه عاشقانه بنویسند؟

.

.

.

در پناه حق ....

 

آیا میتونی تو آیینه نگاه کنی و به خودت بگی که چقدر عاشق خودت هستی؟

اوه نه ! اصلاً نوشتنم نمیاد! آخه از چی بنویسم؟ خب ..... بذار .....

چند روز پیش با ساسان حرف میزدم ...

گفت میدونی دارم چی کار میکنم ؟ دارم سامولیک رو میخونم!

گفتم ای بابا بیکاری؟

گفت بیا یه نفرم که پیدا شده بخونه خودت نمیذاری!!!...

آره دیگه!....

ولی خدا وکیلی بی انصافی نیست !کانتر بالای صفحه هزار و خورده ای رو نشون میده بعد تعداد کل نظرات 80 تا هم نمیشه... اینجوریه؟ ... باشه ... هر جور راحتید! ...

بگذریم ... اول بگم که آقایون و خانومها لطفاً یه کم حس همکاری داشته باشین! مخصوصاً سر جلسه امتحان !

تو رو خدا وقتی بهتون پاککن پر از نوشته میدن تمیزش رو برنگردوننین! ( قبلاً از علی کمال تشکر رو دارم که امروز برگه منو رونق داد تا استاد حوصله اش سر نره و گله شدید از جلادن که آخه چی بگم! عاشقی دیگه , کاریت نمیشه کرد) و اما چیزی که الان میخوام بگم :

اول اینکه که نظر دادن برای این متن اجباریست! ( هر کی نظر نده الهی حداقل 8 تا از واحدهاش رو بیوفته ) ...

بگم ؟ ....

.

.

.

میخوام بشینی و یک نامه عاشقانه واسه خودت بنویسی! یعنی مخاطب نامت خودت باشی! ...

نمیدونم تا حالا نامه عاشقانه نوشتی یا خوندی!( نه فقط تو دیدی! ) ( بابا عاشق ! دچار ! )

نامه های عاشقانه با جملاتی مثل :

سلام عزیزترین!

سلام عشق من !

سلام ای که با وجودت زندگی میکنم!

جیگر جون سام اولیک!

.

.

.

 شروع میشه و بعد هر چی قربون صدقه چاخان پاخان وسطاش میذارن و هی هم تاکید میکنن که دلم برات تنگ شده! ... راست و دروغش رو خدا میدونه!

آخرشم با مواظب خودت باش یا فدای تو یا قربونت برم و این حرفها تموم میشه!

گرچه فکر کنم اینا توصیح واضحات بود ولی گفتم که بعضیها نگن ما نمیدونیم نامه عاشقانه چیه!

اما موضوع اصلی اینه که ببینیم چقدر خودمون رو دوست داریم! ( یادت باشه شرط دوست داشتن هر چیزی اول دوست داشتن خوده!..) در ضمن یادت باشه تو نامه از انتقاد خبری نیست! فقط نیمه پر لیوان رو ببینید!( هر چند لیوان خالی خالی باشه_نقل از سحر_)

ناسلامتی نامه عاشقانه است شما هم عاشقی که برای معشوقت  مینویسی!.... هیچ دیدی عاشق از معشوق ایراد بگیره مثلاً مجنون از لیلی یا فرها از شیرین ! یا بعضی ها از بعضی ها! ...

 

بعد  هم هیئت داوران ( متشکل از من و تبسم و سحر و ساسان و جلال و  احسان و الهه و  هر کس که من میبینمش...) بهترین نامه رو معرفی میکنه و من به عنوان پاداش یک هدیه غیره منتظره بهش تقدیم میکنم!( فبلاً از هیئت داروان کمال تشکر رو دارم ) 

پس چی شد یه نامه عاشقانه از طرف تو به خودت ...

.

.

.

من؟ منم مینویسم ! ولی شما مقدمی!

جردن! ..... فرمانیه .... فرشته .... لنسر سفید .....

آنچه گذشت :

پویا- سلام ! حال شما خوبه؟

من- مرسی!

- من ماست خریدم! شما هم میخورید!

- به! احسان دیدی گفتم عدس پلو ماست میخواد! .... من هر چی بخوام بی درنگ فراهم میشه!

.

.

.

پویا- من میرم تو ماشین , شما هم اگه خواستین بیاین!

من- باشه!

( یه عالمه حرف و ....)

حرفهای جالب:

پویا- اتفاقاً من اصلا  چشم چرون نیستم!

من- من نگفتم! گفتم شیطون!

- نه به خدا ! همه فکر میکنن من چون چشمام سبزه خیلی ... آره ولی باور کنید من تا 2 هفته پیش شما رو ندیده بودم!

- حالا!

- اصلا با هم یه مهمونی میریم تا من به شما ثابت کنم!

- مهم نیست! ... باشه! ...

****

پویا- برای من مهم نیست دختری که باهاش دوست میشم قبلاً چی بوده! یا با کی بوده! مهم اینه که اون موقع که با من هست فقط با من باشه مثل خودم!

 

( افکار من : کوچولو! بهت نمیاد این حرفها !!! اونم با داشتن رابطه!!!)

 

.

.

.

سه روز بعد :

پویا - سلام !

من- به ! مرد شماره 2 ! چطوری آقا پ!

- مرسی ! شما خوبید؟

- هنوزم منو جمع صدا میزنی؟! بابا مودب! میبینم که دوست دختر پیدا کردی!

- آره! خبرها زود میپیچه!

- خوش باشی!

( عوامل خارجی)

- شیرین ! این پویا که واسه تو ماست خریده بود چرا رفت با محکام دوست شد؟

- وا! ... من که حالیم نشد ! نه بابا منظوری نداشته!

- خودتــــــــــــــی!

( افکار من : آخه این که از من کوچولوتره هم سنی هم جسمی!!! )

.

.

.

یک روز بعد

من- ببینم! اون  پسره پویا است که اونجا تکیه داده؟

یه دوست- اوهوم!

- داره منو نگاه میکنه؟

- تو رو نگاه میکنه؟ داره با چشماش میخوردت!!!

- وا ...  

.

.

.

همون روز ....

من- سلام آقا پویا! خوبی! م چطوره؟

- مرسی ! خوبه! شیرین؟( اِ... مفرد شدم )  

- بله!

- نظرت راجع به محکام چیه؟

- نظر من؟ نظر من مهم نیست ! نظر خودت چیه؟

- من! فکر کنم دماغ خیلی ها سوخت که من با محکام دوست شدم! حتی به مامانم هم نشونش دادم!

- مامانم گفت  خوبه دوستدخترت باشه! ولی اگه بخوای باهاش ازدواج کنی میکشمت!

دختر خوبیه! برخلاف حرفهایی که میزنند!

- حرفها زیاد مهم نیست! مهم اینه که به هر دوتون خوش بگذره! به قول احسان : الان تو خوبی؟

- آره ... خوبم ! خب با کی دوست میشدم؟ تو که .... ( حرفشو خورد)

- خب انتخاب تو مهمه!

- تو به انتخاب من شک داری؟

- نه!1ای وای این آزاده است! ... من برم!( قابل توجه آقای عصار )

- چرا؟

- هیچی ! یه کم با هم کنتاک داریم!خیلی دلم میخواست این طور نباشه!

- به نظر من آزاده خیلی ساده است! یه جورایی احمقه!

- با کلامت گناه نکن! چطور مگه؟

- نمیدونم این طور به نظر میاد!

- ای کاش میتونستم کمکش کنم ولی بسته تر از اونه که بشه ...

- تو دختر عجیبی هستی!

- سعی کن بهت خوش بگذره.. ولی یه چیزی! محکام ترم آخره!

- خب منم واسه همین باهاش دوست شدم!

- خوبه! ولی بهتر نبود دوستیتون رو تابلو نمیکردین؟

- خب شد دیگه !

- عیب نداره .... فعلاً  ...

- مرسی!  خدافظ!

.

.

.

سه روز بعد!

  پویا - سلام ! 

من - اِه سلام! خوب شد دیدمت! برات نوشته های لیموترش رو اووردم!

- من که اصلا! چیزی نمیخونم!

- خب پس هیچی!

- حالا چی هست؟

- چرت و پرت! بیا!

- من که نمیخونم میدم پوریا بخونه !

( ضمضمه میکنه : سر داده در سکوتی دیم دیریم کجایی؟ )

- باشه!

( افکار من : بیا ! اینم از این که میگفت من خیلی کتاب  میخونم !!! دیگه بسشه! راستی محکام امروز کلاس نداره...

سر داده در سکوتی محکام من کجایی؟ میخوره! ولی چرا اینو جلو من خوند! خاک .....! تو هم فرق دوستدختر با دوست دختر رو نمیفهمی!  )

.

.

.

فرداش!

نگاه پویا .... اخم من!  ...

3 ساعت بعد ...

صدای بلند پویا!

- شیرین! چند لحظه بیا!

- سلام!بله!

- سلام ! تحویل نمیگیری؟ دعوا داری؟

- نه ... بگو!

- اووووووووووووم ... خب ..... آها .. اون نوار (دارن هایت) رو اووردی؟

- نه!

- آها! راستی اون نوشته های لیموترش رو تا صفحه نهش خوندم!

- اونا که صفحه نداشت!

- آره خودم شماره زدم مرتب بشه!

- خوبه .... موفق باشی!  خب دیگه .... ؟

- همین!

.

.

.

و امــــــــــــــــــا امروز .... تو چت :

یه دوست - سلام !

من - به!سام اولیک! چطوری احسان؟

- مرسی!

- داشتم پریشاد رو میبردم سرزمین عجایب که سر فرمانیه!بگو  کیو دیدم؟

- کیو ؟

- پویا دوستپسر محکام ! ... بگو با کی؟

- آزاده!

- اووو ..... تو از کجا میدونی!

- دیروز ما با بچه ها رفتیم سولوقون 10 -20 نفری!

- خوب؟

- آزاده و پویا هم بودند! یکی از بچه ها ضبط اورده بود! گیر دادیم به پویا که برقص! یه دفعه آزاده پرید رو پویا که نه این نمیرقصه! .... ما همه مردیم از خنده!

- ای بابا! محکام کدوم گوری بود؟

- نبود ! ...

 (افکار من : .... طفلک محکام -گرچه .... _! عجب موجودیه این فسقلی!!!جلل خالق

ولی اینا چرا اینجا بودن؟ فرشته! جردن! فرمانیه چه ربطی داره به هم؟ !

یه  دفعه یادم افتاد که خونه پویا اینا( عصار ) تو فرمانیه است !  با خودم فکر میکنم! لابد اومده این یکی پویا رو ببینه! و غـــــــــــــش غــــــــــــــــــش میخندم!!!! آزاده پروژه پویا تورکنی داره!!!! )

.

.

.

من برای آنها طلب خیر و خوشی میکنم و به همراه بهترین آرزوها رهاشون میکنم! همه ما  آزاد هستیم! خدا همه را به راه راست هدایت کنه!

 

 

Fixation!!!!....

میگفت : خیلی لوسه! حتی نمیتونم به وسایلش دست بزنم! مثلاً وقتی به واکمنش دست میزنم دادش میره هوا که مال منه! دست نزن!

میگفت : این دختره هنوز مشکل داره ! از پسرها بدش میاد! همش با همه پسرها گردگیری داره !

و یه جمله که فکر نکنم هیچ کدوم شنیده باشید !

ادیسون دارای فیکسیشن روانی بود!

.

.

.

راستی من الان چند وقته که میخوام از FIXATION   روانی برات بگم!

یادته یه بار برات از پنجره خود آگاه گفتم! خوندیش؟ اگه یادت نیست یه سری یه وبلاگ قبلی من یعنی این بزن و متن پنجره خودآگاه رو بخون تا بگم :

آره همین معلم باحالمون یه بار برام از دوران هویت یابی  آدمها گفت و من هم بعدها با خوندن کتابهایی در این باره اطلاعاتم بیشتر شد . حالا میگم این چیه  :

هر آدمی در طول عمرش دو دوره هویت یابی داره ! چی ؟

خب بذار از اول که آدمها به دنیا میان بگم !

شاید بشه گفت نوزاد انسان بی دفاع ترین نوزاد طبیعته!

بچه ها تا سن 4 الی 5 سالگی وابسته 100 % به پدر و مادر هستند ! تا اینکه دوره اول هویت یابیشون شروع میشه! جملاتی از قبیل : کیف من , قاشق من , خودم میخوام غذا بخورم , خودم میپوشم ! به اسباب بازی های من دست نزن , این عروسک منه! ماشین من رو برندار! رو زیاد از بچه های این سنی میشنویم! این یه قسمت از هویت یابیست یعنی احساس مالکیت !و استقلال ! ...

یه مورد دیگه هم هست و اون اینکه بچه ها در این دوست دارن بدونن که تفاوت دختر و پسر چیه ! ( نه اینکه فکر کنید حس جنسی دارند ! نه! ) فقط میخوان بدونن چرا به او میگن دختر و به این یکی میگن پسر! سئوالاتی از قبیل بچه چه جوری درست میشه ! مخصوص این سنه که البته جوابهایی که داده میشه واقعاً خنده داره!

در یک مرکز تحقیقاتی در آمریکا آزمایشی رو بچه های بین 4 تا 7 سال ( میانگین 5 سال ) انجام شده به این ترتیب که حدود 50 تا کودک 5 ساله رو وارد یک سالن میکنند و براشون همه چیز هم فراهم میکنند! انواع خوراکی! اسباب بازی و لباس و وسایل تفریحی!

هدف از انجام این آزمون این بوده که ببینند بچه ها به کدوم سمت بیشتر جذب میشن!

و با گذاشتن دوربینهای مخفی بچه ها رو تنها میذارن تا نتیجه :

و اما نتیجه : ( حدس بزن )

بچه ها وقتی خیالشون از عدم وجود آدم بزرگها جمع میشه ! طرف هیچ کدوم از وسایل تفریحی نمی رن ! در عوض میرن سراغ جنس مخالف و لخت کردن همدیگه و کشف و شهود! ( من بازم تاکید میکنم , بچه ها هیچ حس جنسی نسبت به هم ندارند! )

و بعد از اون از سن 6-7 تا 13-14 سالگی بچه ها رفتاری متفاوت ارائه میکنند! اولن که تابع 100% پدر و مادر هستند و به اصطلاح تو این سن ها آنتن میشن! ( یادتون باشه ! پیش بچه های در این سنین چیز خصوصی نگین ! چون فرداش از مامان و باباتون پسش میگیرین! )

هدف بچه ها در این سنین جلب رضایت پدر و مادره!

- مامان چه جور پسری دوست داره!

- بابا میگه یه مرد چه طوری رفتار میکنه و ...

و از طرفی هم بچه ها نسبت به جنس مخالف  حالت تدافعی شدید میگیرند! جملاتی از قبیل :

- دخترها با دخترها ! پسرها با پسرها !

- دختر ها بادکنکند ! دست میزنی میتکرند!

- پسرها شیرند مثل شمشیرند!

- پسرها موشند مثل خرگوشند!

-تو دختری ما با دخترها بازی نمیکنیم و یا بلعکس ...

مخصوص این دوره است !

و اما بعد از این که بچه ها دوره راهنمایی رو پشت سر گذاشتند و همه چیز رو درباره همجنسهاشون فهمیدن ! حالا میخوان بدونن جنس مخالف چه جوریه! اگه ما در این مورد این طوری هستیم ! جنس مخالف چیه و یا چی فکر میکنه! این میشه که دوره دوم هویت یابی شروع میشه!

در این حالت هم مثل دوره اول فرد مورد نظر میخواد استقلال داشته باشه و شروع میکنه دور شدن از خانواده و اوقات بیشتری رو با دوستانش میگذرونه! ( بگذریم که گاهی بعضی از پدر و مادرهای روشنفکر با فرزندانشون دوست میشن ) . خلاصه این که این بار بچه ای که مطیع 100% پدر و مادر بوده یه دفعه شروع میکنه مخالفت با اونها و خب به پدر مادرهای بی مطالعه حق بدین که تعجب کنند ....

و از طرفی هم افراد میتونن جای خالی جنس مخالف رو به طور واضح حس کنند! و حس جنسی هم از همین دوران شروع به رشد میکنه و اینه که باعث پیوند افراد میشه تا اینکه یک زندگی مستقل رو تشکیل بدن!

حالا مشکلاتی که وجود داره :

یکی اینکه اگر تو هر کدوم از این دوره ها اگه فرد درست رشد نکنه ( مثلاً سرکوب بشه یا به شدت مواخذه بشه )

این دوره خودش رو در بزرگ سالی یعنی بعد از پایان دوره ها نشون میده! که بهش میگن fixation روانی!

یعنی موندن در اون سن خاص! مثلاً بعضی از آدمها رو میبینیم که اصلاً نمیخوان به وسایلشون دست بزنی!

یا میگن : لطفاً قبلش اجازه بگیر چون این مال منه! و این رفتار اونها به نظر ما بچه گانه و عجیب میاد! ...

یا آدمهایی که تا سنین خیلی بالا هیچ حسی به جنس مخالفشون ندارند!مثل همین ادیسون خودمون که تو 40 سالگی یادش افتاد زن گرفتن یعنی چی ...  یا این که نمیتونن احساست دوران 14 سالگی و التهاب اون دوره رو کنترل کنند!یعنی با دیدن جنس مخالف هول میکنند . به تته پته میوفتند! ( البته بگم که این بحت مقولش با عشق و عاشقی فرق داره و بهتر بگم هیچ ربطی به هم نداره )

این میشه که گاهی میشنویم  :

فلانی بچه است ! هنوز بزرگ نشده!

ولی من این طور تعبیر میکنم ( یعنی یاد گرفتم که ) :

فلانی فیکسیشن روانی داره!

و خب با این طرز فکر به جای اینکه ازش بیزار بشم سعی میکنم  بهتر درکش کنم ( چون علت رفتارش رو میدونم )

( بیا آقا ساسان ... )

و اما مشکل دوم :

تصور کنید :

یک خانواده شامل 3 تا بچه ( منظورم فرزنده ) به ترتیب 20/ 23/ 28 ساله است که هنوز هیچ کدوم خونه جدا ندارند یا بهتر بگم مستقل زندگی نمیکنند! ولی این دلیل نمیشه که استقلال شخصیتی نداشته باشند !

و میدونیم که حتی راه رفتن هر آدمی مثل سر انگشتانش منحصر به فرده! چه برسه به افکار و شیوه زندگیش !

زن و شوهر ها هم که به خاطر علاقه و تفاهم با هم ازدواج کردند! کلی مشکل دارند چه برسه به فرزندان خانواده!!!

یعنی میتونیم تصور کنیم که الان 4 تا خانواده ( پدر و مادر و سه فرزند ) دارن در زیر یک سقف زندگی میکنند !

میتونی تصور کنی که مثلاً تو با خالت و داییت اینا همه با هم تو یه خونه باشین ! و تازه دو نفر هم باشن که بگم ما به حکم والدین بودن ولایت فقیهیم و حرفها موا چرا و اما و اگر نداره!

خب دیگه نتیجه اینکه : تو این خونه همه با تمام علاقه ای که به هم دارند ! دارن همدیگه رو تحمل میکنند!

بازهم بگذریم که گاهی همه در یک خانوده با هم دوستند و برای هم تعیین تکلیف نمیکنند!

.

.

.

 

راه حل : take it easy !  سعی کنید دم مامانینا رو ببینید ! مثلاً تو کارهای خونه گاهی کمک کنید! واسه مامان جون گل بخرید و بهش بگید که ماهه!

واسه بابا یه چایی بریز بعد یه دست تخته باهاش بزن! کمی از موضوعات مورد علاقش مثل فوتبال , سیاست یا اقتصاد حرف بزن ( حتی اگه بدت میاد ) و بزار بیشتر اون حرف بزنه  و مرتباً تاییدش کن!

وقتی با بابا تو ماشین هستی بگی : اًه .. انقدر بدم میاد صدای نوار از بیرون یه ماشین شنیده میشه! ... یعنی که تو صدای نوار رو بلند نمیکنی!و ... هزار و یک جور ترفند دیگه! یادت باشه مامانینا به این کارها نمیگن دم دیدن یا کلک زدن ! اونها میگن رعایت کردن! احترام نگه داشتن!

و اگر نه مطمئن باش اون ها سن تو رو داشتن و از همه چیز هم خبر دارند! ولی اینطوری شاید کمی از نگرانیشون کم بشه !  ...

اینا که گفتم بسته به شرایط هر خانواده ای فرق داره ! هر کسی یه قلقی داره!!!! ..

 

***************************

در ضمن  بگم که امروز کلی خوش گذشت! با بچه ها رفتیم بیرون غذا خوردیم ! رستوران آپاچی!

تازه من امروز برای اولین تنهایی ماشین بردم دانشگاه ! و مثل اینکه الهام نصیحت های بابا رو شنیده بود چون کنار دستم بود و مرتب میگفت یواش برو ....

و باز هم بگم که من بیخیال دوست پسر شدم ! مجردی رو عشقه!!!! ....

و اما امروز یه صحنه خیلی باحال از دو تا از بچه های دانشگاه دیدم که بیا ببین ! تا برسیم خونه من همش نیشم تا بناگوشم باز بود!

حالا اگه بعدا حسش بود میتایپم! ..

فعلاً ! ........

 

 

حالا صبر کن ! ...

نمیدونم میخوام چی بنویسم ولی میدونم که فقط دلم میخواد بنویسم! چون ... چون ... نمیدونم چرا!

فقط میدونم که حالم خوش نیست! همین الان رسیدم خونه و خب بعد از یه مکالمه تلفنی اعصابم ریخت بهم!

بازم نمیدونم چرا! یعنی میدونم ولی  نمیتونم بگم! ... فقط اینو بگم که بدترین حالتی که میتونی توش گیر کنی اینه که تکلیفت مشخص نباشه! ... این که ندونی بلاخره که چی! ...

ای بابا دو نفر یا یه رابطه رو میخوان یا نمیخوان! اگه نمیخوان که هیچ ولی اگر میخوان بلاخره باید یکی باید قدم جلو بذاره! نمیشه که همش یه نفر منتظر بمونه تا طرف مقابل  پا پیش بذاره!!! ...

من که گفته باشم ! من عمراً قدم جلو نمیذارم! چون اولاً من دخترم و تو ایران رسم نیست از طرف دختر مستقیماً حرفی زده بشه! من هر کاری باید میکردم , کردم! بیشتر از این هم بلد نیستــــــــــــــــــم!

بعدشم ... اصلاً طاقت کنف شدن رو ندارم ( که البته این دو طرفه است )!

حالا باقیش با خودته! فقط تو رو به خدا تکلیف من رو زودتر مشخص کن!

آهـــــــــای با تو ام ها! ... خسته شدم! ای بابا آخر ترم شد! ...

هی منو با حرکاتت اینور و اونور نبر!  تو که نمیدونی من از هر حرکتت هزار جور برداشت میکنم و هزار جور فکر و خیال به ذهنم میرسه! مثلاً همین حرف امروزت مثل پتک خورد تو سرم! ...

آره میدونم همتون گیج شدین و از چرندیاتم اصلاً سر در نمیارین! ولی خب این دفتر خاطراتمه البته با پرکسی!

چون همه چیز رو نمیتونم توش بنویسم!

ولی فقط بگم که دلم میخواد الان جیغ بکشم!

آخه چه جوری بگم! وقتی من میرم جلو فرار میکنه یا از یکی دیگه حرف میزنه! وقتی تصمیم میگرم که کلاً بیخیال شم و ولش کنم فوری میاد دنبالم و یه جور دیگه رفتار میکنه! نمیدونم .... شاید اینا تصورات خود منه و اصلاً اینطور نیست! ...

ولی حالم اصلاً خوب نیست! یه جور احساس بدی دارم! احساس میکنم زیر پام خالیه! یه چیزی مثل یه پلی که میخوای از روش رد بشی! اونور پل موفقیت و  وصاله وزیر پل یه دره عمیق به اسم شکست!

تو هم ایستادی اونور پل و پل رو نگه داشتی و من روی پل هستم و هر لحظه میترسم که تو نخوای نگهش داری یا کسی حواست رو پرت کنه و پلی که من روش هستم از دست رها بشه! ... اونوقت ....

این دقیقاً اتفاقیه که من الان دارم تجربه اش میکنم! یه جور بلاتکلیفی! یه جور احساس  بازیچه بودن!...

نمیدونم هر چی هست من ازش خوشم نمیاد!

.

.

.

از خدا میخوام که زودتر به این بلاتکلیفی خاتمه بده!!! ... نمیدونم شاید اینم از اون قضایاست که زمان باید حلش کنه! ... ولی تا بیاد حلش کنه من یکیو دق داده!!! ...

سئوال:

چرا نمیتونیم هر لحظه هر احساسی داریم به زبون بیاریم ؟

سئوال :

پیدا کنید پرتقال فروش را ؟ ...

 

.
.
اگه دنیا مال من بود 
یه روزش به کام من بود 
بین ۱۰۰ تا سرنوشت 
یکی نوشتنش با من بود 
دلت اینجا پیش من بود 

.
.
اونجوری نموند و اینجور نمیمونه 
حالا صبر کن . میاد اونروز که دلت پیشم بمونه 
حالا صبر کن ! یه روزی به آسمون میگم همه روزاشو شب کن 
به تو میگم واسه من بمیر و تب کن 
حالا صبر کن !
حالا صبر کن !
حالا صبر کن! 
.
.
.
she said  

 

الان که دارم اینو مینویسم! شیما خوابیده! خانه ساکت است و تنها نوری که دیده میشه نور خورشید است که برای رسوندن خودش به اینجا اول از ابرها و بعد از پنجره و پرده گذشته( البته من فقط این سه تا رو دیدم) .

نوار شازده کوچولو روشنه!

 

 شازده کوچولو به پادشاه گفت :

-من دیگه این‌جا کاری ندارم. می‌خوام برم.
شاه که دلش برای داشتن یک رعیت غنج می‌زد گفت:
-نرو! نرو! وزیرت می‌کنیم.
-وزیرِ چی؟
-وزیرِ دادگستری!
-آخر این جا کسی نیست که محاکمه بشود.
پادشاه بهش جواب داد: -خب، پس خودت رو محاکمه کن. این کار مشکل‌تر هم هست. محاکمه کردن خود از محاکمه‌کردن دیگران خیلی مشکل تره. اگر تونستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی معلوم می‌شه یک فرزانه‌ی تمام عیاری.

 

 

سارا ( دختر خاله ام ) اینجاست البته با یکی از دو قلوهاش! انقدر این دو تا ناز و مامانین که نگو و نپرس!!!...

منم الان پیش پای تایپ داشتم واسه این کوچولو کتاب میخوندم! 101 را برای ذله کردن پدر و مادر ! ...

مثلاً :

1.سوپتان را هورت بکشید !

2.با دهان باز غذا بخورید !

3.ناخنهایتان را بجویید!

4.توی شیرتان حباب درست کنید !

5.فقط دندانهای جلویتان را مسواک بزنید !

6.اصلا مسواک نزنید و فقط آن را خیس کنید !

7.صبر کنید کسی برو دستشویی بعد به در بکوبید و داد بزنید : زود باش فوری است !

8.سیفون توالت را نکشید !

9.سر میز دماغتان را فین کنید ... با صدای بلند !

10.رختخوابتان را مرتب نکنید !

11.موقع گرفتن عکس خوانوادگی شکلک در آورید !

12.هر چه گفتند تکرار کنید !

13.وقتی همه خوابیده اند تمرین موسیقی کنید !

14.وقتی ماشین در حال حرکت است , پاهایتان را از پنجره بیرون بگذارید!

15.لباس تمیزها را توی سبد لباسهای کثیف بگذارید !

16.لباسهایتان را روی زمین بریزید!

17.دائم بگویید : هان؟

18.مکالمات تلفنی اهل خانه را گوش بایستید !

19.کتاب و دفترتان را توی مدرسه جا بگذارید!

20.به مادرتان بگویید : من تقریباً به پیری شما هستم!

21.مادرتان را خوشگله یا عزیزم یا عسلی صدا بزنید !

22.پدرتان را داشم یا مشتی یا به اسم کوچک صدا بزنید !

23.وقتی دارند روزنامه میخوانند زیر روزنامه بزنید !

24.لحظه ای که همه آماده رفتن به بیرون هستند بگویید : دستشویی دارم !

و

و

و

.

.

.

ولی فکر نکنم حالیش بشه , هی عکس رو جلد کتاب رو نشونم میده و میگه نی نی!

آره  نی نیه ! گوش کن !

دوباره خاله ام رو نشون میده و میگه : مامانیه! ...

آره عزیزم مامانیه! ... گوش کن ببین من چی میگم , واسه آینده ات خوبه ها!

با چشمای آبیش نگا نگام میکنه! و بعد میشه میره! ... دست منم میگیره و میگه : دَ دَ ...

زکی ! دَ دَ چیه! ...

.

.

 

دیدم نه ... اینه که اومدم و یه سری هم به word زدم! ...

فعلاً ...

اعصاب بی اعصاب

 

چه سامی ؟ چه اولیکی ؟ اینم شد زندگی؟ ...  

ای بابا ! کی بود میگفت وقتی عصبانی هستی سعی کن هیچ کاری نکنی؟

مگه میشه, آدم هر موقع هر احساسی داره یه کاری میکنه دیگه! مثلاً

وقتی احساس گرسنگی میکنه!یه چی میخوره!

وقنی تشنه است آب!

وقتی گرمشه خودشو خنک میکنه!

وقتی ناراحته و غصه داره , گریه میکنه!

وقتی خوشحاله , میخنده! اگه خیلی خوشحال باشه میرقصه!

 و و و وووو..........

 

البته چند تا حالت هست که هیچ کاریش نمیشه کرد! مثلاً انتظار( کشنده است )

یا دلتنگی برای کسی که امکان رابطه مجدد باهاش نیست یا مرده! ...

خب اینجور مواقع خیلی آدم عذاب میکشه !

ولی وقتی آدم عصبانیه میتونه یه کارهایی بکنه! مثل اینکه بزنه یه لیوان رو بشکنه یا داد بکشه یا به چیزی که ازش عصبانیه دری وری بگه یا دچار ضرب و شتمش کنه!

ولی میگن " در هنگام عصبانیت هیچ کاری نکنید " یا " وقتی عصبانی میشوید چند نفس عمیق بکشید و از 1 تا 10 بشمارید " فکر کن! آدمی که عصبانیه دلش میخواد به در و دیوار فحش بده , بعد بهش میگن از 1 تا 10 بشمر! ای بابا ! ...

حالا چرا اینا رو میگم ؟ خب معلومه , چون عصبانیم ! ولی خب چون از دست کسی عصبانیم که خصوصیه نمیتونم عصبانیتم رو بروز بدم در نتیجه اینجا نشستم و دارم به سرعت میتایپم! ...

ولی خب بدیش اینه که نمیشه اینجا بد وبیراه گفت , بد آموزی داره! ... مردم چی میگن؟ صداش تو گوشمه ( طومار حرف مردم رو به جون بخر ولی خودت باش)

تازه تو دولت عشق خوندم که وقتی از کسی متنفری مثل اینه که خودتو با یه زنجیر فولادی و ضخیم به اون وصل کردی!

از این بدتر دیگه میشه؟ آدم از کسی بدش بیاد و همش هم به اون متصل باشه تازه اونم با یه زنجیر فولادی که امکان باز کردنش نیست! وووی!

و باز خوندم که کسانی که به شما بدی میکنن یا شما رو خواسته یا ناخواسته میرنجونن احتیاج به دعای شما دارند! براشون دعا کنید و خیر و برکت بخواین تا از زندگیتون خارج بشن! ... ولی موضوع اینه که اون لحظه که عصبانی هستی هم این جملات به ذهنت میرسه ؟ ....

بگذریم ...

چیزی به امتحانات پایانترم نمونده! و من ....از این هم  بگذریم که من چی!

 

 

راستی دیدی خیابونها چه خبره؟

عجب بگیر بگیریه! ... به همه گیر میدن! ...

حالا گویا قراره فقط تا آخر خرداد باشه! .. . تو رو  قرآن مملکت رو ببین .. یعنی چی تا آخر خرداد؟ یعنی این چیزها فقط تا آخر خرداد بده؟ ...

من نمیدونم ...

 

تازش هم من که اصلاً فلسفه حجاب رو نفهمیدم!

اصلاً چه معنی داره خانومها همش خودشون رو بپوشونن؟

یه کم هم آقایون چشمهاشون رو درویش کنند! بسه دیگه! ... تا کی باید با این مقنعه و مانتو تو گرما بپزیم!

آدم سر کلاس میشینه! 30 تا کله سیاه جلوشه! ... اصلاً دچار افسردگی میشه! ...

 

من میگم  : ما( یعنی بانوان ) 25 سال  تمام خودمون رو به زور پوشونیدیم تا از نگاه ( تیر زهر آلود ) به دور باشیم ( گو اینکه ... نگاه بد , بده ... ربطی به نوع پوشش طرف نداره )

حالا آقایون لطف کنن و یه 5 سالی هم اونا نگاهشون رو کنترل کنند ...

 

اصلاً من نمیدونم ! مگه نه اینکه حجاب باید درونی باشه! مگه نه اینکه متانت تو ذات آدمهاست؟ پس دیگه این اداها چیه؟

موی یه خانوم چی داره که باید بپوشوندش؟

اگه قشنگه , خب برای آقایون هم قشنگه! مگه دیوید بکام نبود؟ اصلاً خودتون یه آقای کچل رو با مو دارش مقایسه کنید, کدوم قشنگتره؟

 

میدونی ! به اینا میگن غر! میگن چرند و پرند!  علتش هم اینه که من عصبانیم !

عـــــــــــــصـــــــــــــبــــــــــــــانـــــــــــــــــــی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!..............

نه تو بگو اینم شد زندگی؟ ! ... مردشوره ....

ول کن .. . بسه دیگه .... من برم از یک تا ده بشمرم یا احتمالاً دعا کنم  ( گیرم تا 1000 هم شمردم , چه فایده داره ,.....من به هر حال عصبانیم ) ....

 

 

خب ... خب ... خب .... دعای امشب :

همه را دوست دارم و همه دوستم دارند ! آنکه به ظاهر دشمن من است از در دوستی وارد میشود , به سان حلقه ای طلایی در زنجیر خیر و صلاح من! ...

تمامی آدمیان تجلی عشق الهی هستند , پس من به جز با عشق با چیز دیگری نمیتوانم روبرو شوم ....

گذشته تمام شده! من اکنون تصمیم میگیرم که زندگیم را زیبا و دوست داشتنی بسازم!

همه افراد موجود در زندگیم بهترین جنبه وجودی خود را به من نشان میدهند! ...

من بدون هیچ وابستگی دیگران را دوست دارم و دیگران نیز بدون هیچ وابستگی مرا دوست دارند! ...

من با آن خرد لایتناهی یگانه ام پس هر آنچه را که باید درباره درسهای این ترم بدانم میدانم ! ..

 

یا حق ...