نمیدانم ... چرا همیشه بر این باور بوده ام که زن معشوق است و مرد عاشق ....
که زن همه ناز است و مرد همه نیاز ....
که مرد باید تقاضا کند و زن پاسخ دهد ....
که مرد در آغوش بکشد و زن در آغوش جای گیرد ....
مگر نه اینکه همه انسانها را زن به دنیا آورده .. در آغوش گرفته و پرورش داده ....
مگر نه این است زن را لقاح مقدس نامیده اند.....
.
.
.
گاهی بسیار دوست میدارم که پیش پایت زانو بزنم ... دستهایت را ببوسم به تو ابراز علاقه کنم و از تو بخواهم تا همیشه کنارم باشی ... بگویم که از نگاه کردن تو بسیار لذت مبیرم .... بگویم .. چقدر نازی .... مگر مرد نمیتواند ناز باشند ....
و یا برایت دسته گل یا حتی حلقه ی عهد و پیمان بخرم ...
.
.
.
نمیدانم ... در کجای روحم یا ذهنم ... یا وجودم ... این کارها مسخره و تعریف نشده است ....
.
.