samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

اگر وضعیت قطعات خالی و درخواست به صورت روبرو باشد. پس از پاسخگویی به درخواست برا اساس هر یک از الگوریتم های زیر وضعیت قطعات خالی چگونه است؟

وضعیت قطعات خالی : ۲۵   ۲۰   ۱۰   ۲۰   ۳۰   ۵   ۱۵ 

در خواست : ۱۵  ۱۰   ۲۷   ۴

 

   first fit
best fit
  worst fit
Next fit

سئوال اول - با توجه به تعریف روبرو کدام عملیات زیر صحیح می باشد؟

c: (red,green,blue);

1-write (red);

2-write (pred(ord(red)));

3-write (succ(pred(pred(red))));

4- write (succ (c));

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سئوال دوم - خروجی دستور زیر چیست؟

type 
    D=(A,B,C,E,F);
    begin
      writeln(ord(C)+Succ(A)+pred(F));

۶-۱

۳-۲

۵-۳

۴ -خطا دارد

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سئوال سوم -  خروجی برنامه زیر چیست؟

type

color =(red,green,blue,yellow)
var
c:color;
begin
c:=red;
write (chr(succ(c)+'A'); end;

1- green A
2- 1A
3-'A'
4- خطا دارد

اگه میشه لطفا اینو برام توضیح بدین که کدوم گزینه میشه به چه دلیل؟

وقتی به جایی کسی فکر کنی و به جاش دلت براش بسوزه و نگران باشی که شاید در حقش بی انصافی شده باشه ...

 اونوقت تازه میفهمی که طرف تو این مدت داشته آدامس میجویده و دست آخرم آدامسشو تف میکنه تو صورتت ...

حوصله بکش مکش دیگه ندارم ... هر کی هر چی میخواد فکر کنه ... به اون طرف ...

بره ات رو دارم .

جعبه ای رو هم که بهم دادی رو دارم .

پوزه بنده رو هم دارم.

نگران نباش ... همه رو با خودم به گور  میبرم ...

بعضی موقع ها یه اتفاق ساده لازمه تا خیلی چیزها رو یاد آوری کنه ... شایدیم اتفاق نه چندان ساده ... مثلا خونریزی معده ... ها؟

ادمها بلا استثنا ... همه .... تاوان حرفهایی که زدن رو پس میدن ...

ولی دیده شده که بعضی از آدمها تاوان حرفهایی رو پس میدن که نزدن ...

چه میشه کرد؟

راه حلی که به نظر من میرسه اینه که بری و باعث و بانیش و گیر بیاری و یه مشت بکوبی تو دماغ عمل کرده اش تا مجبور بشه دوباره عملش کنه !

نمیدونم .... چرا وقتی تاریخ تکرار میشه .... ادم ها یادشون نمیمونه که دفعه قبل چه اتفاقی افتاده و دقیقا عین اون رو تکرار میکنن ...

راستش این که تو اخترکِ شهریار کوچولو هم مثل سیارات دیگر هم گیاهِ خوب به هم می‌رسید هم گیاهِ بد. یعنی هم تخمِ خوب گیاه‌های خوب به هم می‌رسید، هم تخمِ بدِ گیاه‌هایِ بد. اما تخم گیاه‌ها نامریی‌اند. آن‌ها تو حرمِ تاریک خاک به خواب می‌روند تا یکی‌شان هوس بیدار شدن به سرش بزند. آن وقت کش و قوسی می‌آید و اول با کم رویی شاخکِ باریکِ خوشگل و بی‌آزاری به طرف خورشید می‌دواند. اگر این شاخک شاخکِ تربچه‌ای گلِ سرخی چیزی باشد می‌شود گذاشت برای خودش رشد کند اما اگر گیاهِ بدی باشد آدم باید به مجردی که دستش را خواند ریشه‌کنش کند.

باری، تو سیاره‌ی شهریار کوچولو گیاه تخمه‌های وحشتناکی به هم می‌رسید. یعنی تخم درختِ بائوباب که خاکِ سیاره حسابی ازشان لطمه خورده بود. بائوباب هم اگر دیر به‌اش برسند دیگر هیچ جور نمی‌شود حریفش شد: تمام سیاره را می‌گیرد و با ریشه‌هایش سوراخ سوراخش می‌کند و اگر سیاره خیلی کوچولو باشد و بائوباب‌ها خیلی زیاد باشند پاک از هم متلاشیش می‌کنند.

خیلی مهمه دیگران راجع بهت فکر کنن؟

میدونی دیگران کین؟ ... مطمئنی که همه چیزو راجع بهشون میدونی ....

بازم مهمه؟

برای اینکه یه آدم رو دوست داشته باشی ... شرایط زیادی لازم نیست ...

کافیه قافیه طرف خوب باشه ... خوش تیپ بگرده ..... حرفای قلمبه سلمبه بزنه و چند نفر هم تاییدش کنن و بگن آره خیلی آدم حسابیه ...

ولی ممکنه اون آدمی که ازش خوشت میاد پرفسور لاکهارک باشه میدونی!!!

ما خودمان ... به همراه اینجانب .. لطف فرمودیم و برای آنانکه نیاز دارند این (MS JAVA) را آپلود کردیم و گزاردیم اینجا ...

لطف بفرمایید دی ال بفرمایید ... خواهش میکنیم ... قابل شما را نداشت ... ۵ ۶ مگ که چیزی نیست ... شما بیشتر از ۱۰۰ گیگ به گردن ما حق دارید .

مرحمت زیاد ...

چرا نمینویسم ...

نوشتنی زیاد دارم ...

نمیدونم چرا نمینویسم ...

راستی من کتاب حسابان میخوام ... لطفا اگه کسی سایتی میشناسه که مباحث حسابان رو داره به من معرفی کنه ...

بازم یادم رفت وقت دندونپزشکی دارم ... بار سومه ...

این دفعه دیگه واقعا روم نمیشه بگم .. باز یادم رفته ...

- سلام بابا .. من یادم نبود امروز پنچشنبه است

- سلام عزیزم ... آره پنجشنبه است

- اخه من ده م نیم وقت دکتر داشتم الان یازدهه ... خانمه داره یه ریز موبایلم رو میگیره

- کدوم خانمه؟

- خانم منشی مطب

- آها ... خب چیز کن .. جواب نده

- خب همینکارو کردم ... ولی بعدا چی؟ نمیخوام بگم یادم رفته

- اها .. خب شمارشو بده به من ... من بهش میگم رفتی مسافرت .. مبایلتو خونه جا گذاشتی ... فقط نباید دو سه روز آفتابی بشی وگرنه میبینتت ...

- ها؟ میبینه؟ ... آها .. آره .. باشه ...

 

بیخود نیست اینجا ملت نمیتونن دروغ بگن و کلاه کلاه کنن ... همدیگرو میبینن ... پوفففف

دنگ و دنگ و دنگ ...

اینجا ایران است صدای من ...

نه بوی علفی می آید ... و نه من پی چیزی میگردم ... نه خوابی .. نه نوری ... نه ریگی و نه لبخندی ...

فقط دارم دنبال یه راهی میگردم که برگردم ...

آره ... آدم اینجا تنهاست ... ولی در این تنهایی سایه هیچ چیز و هیچ کس برام معلوم نیست ....

لطفا اگه کسی راهی میشناسه به من نشون بده که قبول کنم که تو مسافرت نیستم و باید اینجا زندگی کنم( لااقل برای مدتی )... بهم بگه ... واقعا نیاز دارم بهش ...

من معمولا عادت ندارم تو کار کسی دخالت کنم و از گیس و گیس کشی وبلاگی هم اصلا خوشم نمیاد ...

به قول یکی .. یه وبلاگ درپیت دارم که توش هر چی دلم میخواد مینویسم ...اصولا نه میخوام معروف بشم و نه علاقه ای دارم کسی به اینجا سر بزنه ... و نه ادعایی دارم ...

ولی دارم بهت اخطار میکنم ... جدا دارم بهت اخطار میکنم ...

من با تو هیچ کاری نداشتم و ندارم و نخواهم داشت ... چون اصلا مال این حرفها نیستی ... نمیدونم کجات داره میسوزه که اینطور راه میوفتی و دروغ و حرفای ۱۰۰ من غاز تحویل این و اون میدی ... فکر میکنم خودت هم میدونی که هیچ چی نیستی و من فقط به احترام کسی که برام قابل احترام بود جواب سلامت رو میدادم ....  

فکر میکنم دفعه پیش به اندازه کافی ادب شدی که الکی خودتو گنده نشون ندی و اندازه گلیمت و چیزهای نداشتت پاتو دراز کنی ..

دفعه پیش به بزرگی دیگری بخشیدمت و این بار با بزرگواری خودم ...

جدا دارم میگم ... اگه فقط یک بار دیگه ... فقط یک بار دیگه ... کاری بکنی که نتونی از پسش بر بیای ... و یا چرت و پرت به هم ببافی و از شخصیت نداشته ات یه چیزی دیگه به نمایش بذاری ...

کاری میکنم که برگردی همون دهاتی که بودی و مرغ و خروس بچرونی .... خودت میدونی که میتونم ... پس بشین سر جات ...

این اولین و آخرین اخطار منه ....

 

اینو بخون ...

 

یه آقا نمیدونم کی کی داریم اینجا که آیینه نصب میکنه ... دیروزصداش رو محکم کرد و گفت :

تو این شهر حرف اول رو آقایون میزنن ...

بعد چند لحظه صبر کرد بعد یه کم آروم تر گفت : حرف آخر رو ولی خانمها میزنن ..

 

ترکیدیم از خنده ....

چیزی که من دارم در حسرتش میسوزم ... یه چرت خوابه ..

این یکی رو باید بذازی در کوزه ..

آره باید بذارمش در کوژه ...

 

لاجرم .... زمین سیاره هفتم شد ...

 

وای .. من این درد رو به کی بگم آخه؟

عجب بدبخت شده ایم

 که یه توله بلاجر برگرده بهم بگه یو ویش .... من سوسول بیدم .... پلیز باهام جنتل منانه رفتار کن ... حساس بیدم ... دلم وشکنه!!!! ...

 

اوهو اوهو ....

اوق ... هــــوق ... حالم بد شد ....

آه ای خدایی که وجود نداری ... چقدر دلم میخواد سرت غر بزنم ...

آه خدا .... کسی هست که به جز مواقع بیچارگی و تنهایی یادت بیوفته ؟ هر کی بوده داری دروغ میگی من میدونم ...

آه خدا ... این اهل و عیالت میگن تنهایی ... چرت میگن؟ ... تنهایی چی کار میکنی؟ فیلم میبینی؟ اهنگ گوش میدی ؟ آفریده هاتو انگولک میکنی؟ یا دراز میکشی تو هم به جون خدای نداشتت غر میزنی ...

وای خدا چقدر تنهام ... پوکیدم از تنهایی ...

 

 

دقت کردی چقدر این دختره شبیه پادشاه کوسکو* هستش؟

 

 

 

*: شخصیت کارتنی در کارتنهای والتدیسنی به نام امپراطور نمیدونم چی چی که امپراطور داشتان تبدیل به شتر میشه ... منظور من شتر مورد نظر هستش ...