مدت زیادی بود که آرشیو این بلاگ و بلاگ نامه ها رو بدون لینک گذاشته بودم ....
امروز بعد از عوض کردن قالبش دوباره رفتم رندم سری به خاطرات این دو سه سال زدم ...
باورم نمیشه یه زمانی انقدر خوشحال بودم و روزگار به این زیبایی داشتم ...
اینکه چقدر زندگیم ساده بود و لطیف ... به قول توهندی ..
چقدر خوشحال بودم ..
چقدر دوستت داشتم
چقدر دوستم داشتی
چقدر با هم خوش بودیم
زندگی چه ساده و آروم بود
بدون شک 2 سال از لطیف ترین و زیبا ترین خاطراتم رو داشتم که فکر نمیکنم دیگه نظیرش برام پیش بیاد...
و بعد ... همه چیز خراب شد ....
برای فرار از ترس از دست دادنت تا ته جایی که هرگز فکرشو نمیکردم برم رفتم ...
برای خاطره تحمل نبودنت .. همه زندگیم رو به گه کشیدم ...
یه جنگ وحشیانه و کثیف بین من و خودم ...
ولی تا کی میتونستم خودم رو گول بزنم
تا کی میتونستم خودم نباشم و نقش بازی کنم ...
بعد از این همه تلاشی کردم ... بازم رویای تو رو دارم ... هیچی عوض نشده . هیچ کمکی برای دوست نداشتن یا فراموش کردنت بهم نکرد ....
حالا میفهمم که مردن گاهی شیرین تر از نشون دادن قدرت و جمع و جور شدنه ...