میگم ... این همه حلقه آدم تو دنیاست .. چرا نمیتونم برم تو یه حلقه دیگه ... انگار حلقه تو خیلی بزرگه ...
میگه نمیدونم ... من هنوز آروم نشدم ... هنوز فراموش نکردم ...
میگم من میخوام همه چیز عوض شه ... از من یه اسم بمونه و یه سن .... باقیشو نمیخوام ...
هیچی نمیگه ...
حلقه نامرئیش تو انگشتمه ...