samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

جردن! ..... فرمانیه .... فرشته .... لنسر سفید .....

آنچه گذشت :

پویا- سلام ! حال شما خوبه؟

من- مرسی!

- من ماست خریدم! شما هم میخورید!

- به! احسان دیدی گفتم عدس پلو ماست میخواد! .... من هر چی بخوام بی درنگ فراهم میشه!

.

.

.

پویا- من میرم تو ماشین , شما هم اگه خواستین بیاین!

من- باشه!

( یه عالمه حرف و ....)

حرفهای جالب:

پویا- اتفاقاً من اصلا  چشم چرون نیستم!

من- من نگفتم! گفتم شیطون!

- نه به خدا ! همه فکر میکنن من چون چشمام سبزه خیلی ... آره ولی باور کنید من تا 2 هفته پیش شما رو ندیده بودم!

- حالا!

- اصلا با هم یه مهمونی میریم تا من به شما ثابت کنم!

- مهم نیست! ... باشه! ...

****

پویا- برای من مهم نیست دختری که باهاش دوست میشم قبلاً چی بوده! یا با کی بوده! مهم اینه که اون موقع که با من هست فقط با من باشه مثل خودم!

 

( افکار من : کوچولو! بهت نمیاد این حرفها !!! اونم با داشتن رابطه!!!)

 

.

.

.

سه روز بعد :

پویا - سلام !

من- به ! مرد شماره 2 ! چطوری آقا پ!

- مرسی ! شما خوبید؟

- هنوزم منو جمع صدا میزنی؟! بابا مودب! میبینم که دوست دختر پیدا کردی!

- آره! خبرها زود میپیچه!

- خوش باشی!

( عوامل خارجی)

- شیرین ! این پویا که واسه تو ماست خریده بود چرا رفت با محکام دوست شد؟

- وا! ... من که حالیم نشد ! نه بابا منظوری نداشته!

- خودتــــــــــــــی!

( افکار من : آخه این که از من کوچولوتره هم سنی هم جسمی!!! )

.

.

.

یک روز بعد

من- ببینم! اون  پسره پویا است که اونجا تکیه داده؟

یه دوست- اوهوم!

- داره منو نگاه میکنه؟

- تو رو نگاه میکنه؟ داره با چشماش میخوردت!!!

- وا ...  

.

.

.

همون روز ....

من- سلام آقا پویا! خوبی! م چطوره؟

- مرسی ! خوبه! شیرین؟( اِ... مفرد شدم )  

- بله!

- نظرت راجع به محکام چیه؟

- نظر من؟ نظر من مهم نیست ! نظر خودت چیه؟

- من! فکر کنم دماغ خیلی ها سوخت که من با محکام دوست شدم! حتی به مامانم هم نشونش دادم!

- مامانم گفت  خوبه دوستدخترت باشه! ولی اگه بخوای باهاش ازدواج کنی میکشمت!

دختر خوبیه! برخلاف حرفهایی که میزنند!

- حرفها زیاد مهم نیست! مهم اینه که به هر دوتون خوش بگذره! به قول احسان : الان تو خوبی؟

- آره ... خوبم ! خب با کی دوست میشدم؟ تو که .... ( حرفشو خورد)

- خب انتخاب تو مهمه!

- تو به انتخاب من شک داری؟

- نه!1ای وای این آزاده است! ... من برم!( قابل توجه آقای عصار )

- چرا؟

- هیچی ! یه کم با هم کنتاک داریم!خیلی دلم میخواست این طور نباشه!

- به نظر من آزاده خیلی ساده است! یه جورایی احمقه!

- با کلامت گناه نکن! چطور مگه؟

- نمیدونم این طور به نظر میاد!

- ای کاش میتونستم کمکش کنم ولی بسته تر از اونه که بشه ...

- تو دختر عجیبی هستی!

- سعی کن بهت خوش بگذره.. ولی یه چیزی! محکام ترم آخره!

- خب منم واسه همین باهاش دوست شدم!

- خوبه! ولی بهتر نبود دوستیتون رو تابلو نمیکردین؟

- خب شد دیگه !

- عیب نداره .... فعلاً  ...

- مرسی!  خدافظ!

.

.

.

سه روز بعد!

  پویا - سلام ! 

من - اِه سلام! خوب شد دیدمت! برات نوشته های لیموترش رو اووردم!

- من که اصلا! چیزی نمیخونم!

- خب پس هیچی!

- حالا چی هست؟

- چرت و پرت! بیا!

- من که نمیخونم میدم پوریا بخونه !

( ضمضمه میکنه : سر داده در سکوتی دیم دیریم کجایی؟ )

- باشه!

( افکار من : بیا ! اینم از این که میگفت من خیلی کتاب  میخونم !!! دیگه بسشه! راستی محکام امروز کلاس نداره...

سر داده در سکوتی محکام من کجایی؟ میخوره! ولی چرا اینو جلو من خوند! خاک .....! تو هم فرق دوستدختر با دوست دختر رو نمیفهمی!  )

.

.

.

فرداش!

نگاه پویا .... اخم من!  ...

3 ساعت بعد ...

صدای بلند پویا!

- شیرین! چند لحظه بیا!

- سلام!بله!

- سلام ! تحویل نمیگیری؟ دعوا داری؟

- نه ... بگو!

- اووووووووووووم ... خب ..... آها .. اون نوار (دارن هایت) رو اووردی؟

- نه!

- آها! راستی اون نوشته های لیموترش رو تا صفحه نهش خوندم!

- اونا که صفحه نداشت!

- آره خودم شماره زدم مرتب بشه!

- خوبه .... موفق باشی!  خب دیگه .... ؟

- همین!

.

.

.

و امــــــــــــــــــا امروز .... تو چت :

یه دوست - سلام !

من - به!سام اولیک! چطوری احسان؟

- مرسی!

- داشتم پریشاد رو میبردم سرزمین عجایب که سر فرمانیه!بگو  کیو دیدم؟

- کیو ؟

- پویا دوستپسر محکام ! ... بگو با کی؟

- آزاده!

- اووو ..... تو از کجا میدونی!

- دیروز ما با بچه ها رفتیم سولوقون 10 -20 نفری!

- خوب؟

- آزاده و پویا هم بودند! یکی از بچه ها ضبط اورده بود! گیر دادیم به پویا که برقص! یه دفعه آزاده پرید رو پویا که نه این نمیرقصه! .... ما همه مردیم از خنده!

- ای بابا! محکام کدوم گوری بود؟

- نبود ! ...

 (افکار من : .... طفلک محکام -گرچه .... _! عجب موجودیه این فسقلی!!!جلل خالق

ولی اینا چرا اینجا بودن؟ فرشته! جردن! فرمانیه چه ربطی داره به هم؟ !

یه  دفعه یادم افتاد که خونه پویا اینا( عصار ) تو فرمانیه است !  با خودم فکر میکنم! لابد اومده این یکی پویا رو ببینه! و غـــــــــــــش غــــــــــــــــــش میخندم!!!! آزاده پروژه پویا تورکنی داره!!!! )

.

.

.

من برای آنها طلب خیر و خوشی میکنم و به همراه بهترین آرزوها رهاشون میکنم! همه ما  آزاد هستیم! خدا همه را به راه راست هدایت کنه!

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
دریا 24 خرداد 1382 ساعت 07:13 ب.ظ http://daryadarya.blogsky.com

غبطه می‌خورم به حوصله تایپ کردنت.
برای موفقیتت تو امتحانا دعات می‌کنم. موفق باشی و سرزنده.








فربد 24 خرداد 1382 ساعت 09:37 ب.ظ http://farbood.persianblog.com

والا این دفعم چیزی نفهمیدم. برای همین نظری ندارم

JraNil 25 خرداد 1382 ساعت 08:13 ق.ظ http://root.blogsky.com

بی خیال فربد جان،تا بخواهی بفهمی چه خبر بوده کلی طول میکشه.خدایگار صدرا را از این جوانان نگیرید lol

فربد 25 خرداد 1382 ساعت 09:26 ق.ظ

بابا من دوباره خوندم و بیشتر گیج خوردم. شدم یه طنابی که تویه انباری مونده باشه. در ضمن شیرین!!!!!!!!!!!!!! سرزمین عجایب کدوم سره فرمانیس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعدشم این پریشاد همونی که داشتی کمک می کردی پیک شادیشو حل کنه؟؟؟

فربد 25 خرداد 1382 ساعت 03:29 ب.ظ

آهان. حالا شد. تازه فهمیدم. ولی ببینم اون ماست اون وسط چیکاره بود که توی بقیه قسمتا بازی نکرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مهران 26 خرداد 1382 ساعت 03:20 ب.ظ

امیدوارم دفعه بعد خوش شانس تر باشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد