samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

شده یکیو انقدر دوست بداری که .....

سام اولیک !

پنجم دبستان باهاش آشنا شدم ... مثل فرشته ها بود ... یه دختر کوچولو و ریزه میزه .... با یه عینک که  گوشه هاش پروانه داشت! لبهاش سرختر از هر گل سرخی که وجود داره ... آروم و در عین حال شیطون ...

 

االان 11 سال از دوستیمون میگذره ...  وقی میگم دوستی ... منظورم دوستیهای الان نیسن

من و تبسم به معنای واقعی دوست بودیم ...

از 10 سالگی ...

تمام خاطراتی که باهاش دارم شیرین و رویاییه ...یادمه   یه روزی قرار گذاشتیم تا فرداش از مدرسه دوتایی فرار کنیم ... چرا نداشت ... من یه هم جو گرفتتم ... بهش گفتم :

تبسم میای فرا کنیم ؟

اونم نپرسید چرا؟ کجا ؟  هیچ وقت از هم نمیپرسیدیم ... یا بهتر معمولا با هم موافق بودیم و اگر هم نبودیم جواب فقط نه بود ... اولا من چرا میگفتم ولی بعد  دتگیرم شد که تبسم چرا نداره این شد الانم همینه :

( تبسم میای خونمون؟ .... جواب : نه ! .... خب باشه ! )  

جواب داد : آره ... بیا فرار کنیم  ...

- خب پس , امشب هر چی پول دارین از تو خونتون بردار

- آره , باشه , تو هم همینطور ...

- فردا صبح از مدرسه درمیریم ... دوتایی

- آره ... موافقم ... دوتایی!

یه نگاه گانگستری بینمون رد و بدل شد!

موقع خداحافظی گفتم : فردا یادت نره!

- نه ... تو هم یادت نره..

- نه ... مطمئن باش!

.

.

فردا صبحش هر دومون اومدیم مدرسه  ... نه اون پول اوورده بود نه من ! رفتیم سرکلاس و بعدم رفتیم خونه ...

ولی هربار  با همین نقشه ها کلی میخندیم ... .از این نقشه ها بگیر تا ساندیس خوردن هامون ...

گاهی از شدت خنده به گریه میوفتادیم!

 

.

.

زمانی که همه دخترها با هم قهر و آشتی میکردن من و او فقط با هم خوش بودیم 

حتی یک بار هم با هم قهر نکردیم ... با اینکه گاهی زد و خوردهامون خیلی شدید بود ولی هیچوقت ازش دلخور نشدم ...

هنوزم همینه ... تنها کسی که تمام حرفام رو بهش میزنم ... هر روز دلم براش تنگ میشه ... یه طورایی عاشقشم ...

تا اینکه کسی پیدا شد که مثل من ( امکان نداره بیشتر از من باشه ) بهش عشق بورزه و خب فرقش با من اینه که میتونه شریک زندگیش باشه ... شخصی از جنس مخالف ....

تا اون موقع نمیدونستم اینقدر دوستش دارم! که دلم نخواد کسی جای منو تو زندگیش بگیره .... میدونم مسخره است

به خدا میدونم ...

علی خیلی پسر خوبیه ... یه پسر مهربون و آروم و مهمتر این که عاشقه ...

و حالا نمیدونم چرا این احساس در من ایجاد شده ... احساس رقابت با علی ... مسخره است!

خب میدونی من هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که یه روزی تبسم بزرگ میشه و ازدواج میکنه و خب شریک زندگیش جزئی از اون میشه ... فکر میکردم همیشه برای هم  میمونیم ...

با گذشتن 3 سال و اندی هنوز با این قضیه کنار نیومدم ...

میخوام کنار بیام ها ... ولی  ... نمیدونم چه حسی بهم دست میده که نمیتونم! ....

باور کنید علی رو خیلی  دوست دارم ... چون میدونم تبسم رو واقعاً دوست داره  ... ولی ... 

 

             

نظرات 8 + ارسال نظر
یوگی 4 تیر 1382 ساعت 12:35 ب.ظ

یوگی با این خیکش بالاخره اول شد!

آرمین 4 تیر 1382 ساعت 03:36 ب.ظ

One day you will find your love too and you do not need to be jealous, so dont worry!!!

آرمین 4 تیر 1382 ساعت 04:02 ب.ظ

peyroveh message gabli"

saalhaa baayad keh taa yek sangeh asli ze aaftaab
lal gardad dar badakhshaan yaa agiig andar yaman
maaha baayad keh taa yek panbehdaaneh ziireh khaak
setr gardad oorati raa yaa shahiidi raa vatan

آبی 4 تیر 1382 ساعت 05:03 ب.ظ http://www.abiii.com

اصلا نمیخواد بهش حسادت کنی...خودم میام خواستگاری ات تا ایندفعه اون به تو حسودی کنه عزیزم...
شاد باشی...یا حق!

حسادت ؟

فربد 4 تیر 1382 ساعت 07:45 ب.ظ http://farbood.persianblog.com

نمی دونستم شما دو تا اینقدر خطرناک هستید!!! از مدرسه در میرین؟؟؟ ولی خوب می دونم این نوع دوستیا یعنی چی. منم یه دوست دارم که از اول ابتدایی با هم بودیم. همون امیر علی رو می گم که الان تنسی آمریکا زندگی می کنه. با اینکه تقریبا هر روز به هم میل می زنیم اما بازم دلم براش می تنگه. نمی دونم این دیگه چه نوعشه!!! در ضمن امیدوارم تبسم( همون تبس خودمون) هر جا که هست و با هر کی که خودش دوست داره خوشبخت بشه.(از قدیم و ندیم هم گفتن : حسود هرگز نیاسود(دو نقطه دی)) همین

حسادت ؟

آرمین 4 تیر 1382 ساعت 09:55 ب.ظ

message man paasokh nadaasht??

فارسی تایپ کنی بهتر نیست ... نصفشو نمیفهمم!

فربد 4 تیر 1382 ساعت 10:39 ب.ظ http://farbood.persianblog.com

نمی دونم اما این حسادت نیست که وقتی تبس داره با یکی دیگه دوست میشه و خوش می گذرونه تو ناراحتی؟؟؟ نمی دونم والا. ولی شاید طبقه معمول من اشتب می کنم. به هر حال شرمنده. شاید بازم اشتب کرده باشم!!! ولی زیاد غصه نخور. به قول می دم تبس با این اوصاف بیشتر ماله تو باشه تا علی. ببین کی گفتم. من نمونشو توی دختر خالم دیدم.

مهدی 4 تیر 1382 ساعت 11:35 ب.ظ http://mdn110.persianblog.com/

سلاماین عشقه نه حسادتبه خاطر چی؟به خاطر دل پاک شماست در دل ناپاک که عشق جایی ندارهاما راستش این ذات این دنیا استبه چیزی دل می بندی و بالاخره ازش جدا میشیم!!!چه سخته جدایی هابرای همینه آدم دل خوش به بهشتهبهشتی که لطفش به میوه و حور پری نیست ....
شاید لذتش به همین با هم بودن برای همیشه استهمیشه همیشه همیشهجاودانه جاودانه حاودانهبه به چه بهشتیعشقی موندگار و ابدیاگر اجازه میدی لینکتو اضافه کنمتنت سالم دلت شاد و عشقت پایدارکوچیکتمهدی

آهای رفیق .... یادت میره space بزنیا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد