samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

خبر دارم خبر .. به گوش .. به هوش....

آقا خبرهای مهم :

- مملکت بدجور خر تو خره ... هیچ روزنامه طبرستان رو خوندی؟ واه واه ... میدونی که من عادت ندارم تا از چیزی مطمئن نشدم زیاد شلوغش کنم( جون خودم )   ... ولی حال مثلاً ا  ... وضع خیلی خرابه ... بعد از سخنرانی حقیقت جو (نماینده تهران) که من  تو رادیو شنیدم و کفم برید .... حالا این روزنامه حسابی کولاک  کرده ... حتی به سید علی هم توپیده و اصلاً به این فکر نکرده که ممکنه سوسک بشه! ...

 

خلاصه اوضاع خیلی خیطه! نوشته بود اگه ایران به آمریکا کمک نمیکرد امکان نداشت آمریکا عراق رو بگیره ...

تازه این بهترین جملش بود .... واه واه ... اوه اوه ... اگه بدونی!

 من میگم ... من هیچی نمیگم ... به نظر من تو این جور مسائل نباید شرکت کرد ... آخر عاقبت نداره ... اومدیم و انقلاب کردیم و حکومتم عوض شد و خوب از آب درنیومد و وضع بدتر شد! 10 سال دیگه بچه هامون خرمون رو میگیرن که چرا؟  من خودم تا حالا 1000000 مرتبه از بابام پرسیدم که آخه نونت نبود آبت نبود .. انقلاب کردنت چی بود؟

.

.

.

 

این یه خبر! خبر بعدی اینکه من انگشتم امروز شکست! انگشت اشاره دست چپ!  در نتیجه سرعت تایپم نصف شده ... دف هم دیگه نمیتونم بزنم... کلاس دفم هم تعطیل شد! .. شنا هم نمیتونم برم چون انگشتم  تو آتله! وای چه زندگیه عصفباری خواهد شد!

.

.

خبر دیگه اینکه امروز رفتم آرایشگاه و مدل شدم و برای اولین بار آرایش کردم! یعنی اینطوری شد که امروز رفتم آرایشگاه موهام رو مرتب کنم ... گیر دادن که بیا مدل شو! ما هم مدل شدیم ( بگذریم که خودم از قیافه خودم وحشت کردم ) همه میگفتن ... .اه شیرین جون ماه شدی! اسفند دود کن ... تنها کسی که تشخیص درست داد پریشاد بود که گفت : شیرین عین دراکولا شدی! ...

 

بعد اومدم با پریشاد برم ساندویچ بگیرم واسه ناهار ... ماشین رو پارک کردم دم صدف .. پیاده شدم که کلید خونه رو از روی صندلی بذارم تو داشبرد( درسته؟ ) دستم گرفتم به چهار چوب در ... نگو پری از پشت پاده شده و در محکم بست .... آنچنان جیغی کشیدم که نگو .... حالا هی من میگم در باز کن ... ُمردم .... پریشاد از صدای جیغ من شکه شده بود و هیچ کاری نمیکرد... خلاصه یه 20 ثانیه ای دست ما لای در بود و منم فقط جیغ و هوار کردم تا دم بیمارستان منظریه! ... بعدشم که خودتون حدس بزنید دیگه .... به یارو میگم انگشتم شکسته کجا برم؟ میگه پول همراتونه؟ ...

ولی خب جالبیه ماجرا این بود که چون گریه کرده بودم تمام ریملها و خط چشم و سایه و وابسته ها به هم قاطی شده بود و خلاصه خیلی  خوشگل بودم خوشگلتر هم شدم!

حالا بعد از اتل بندی و این بند و بساط ها ... رفتم دواهام رو بگیرم یه پسره افتاد دنبالم که من امیر ارسلانم و خونمون فرمانیه است! گفتم خب به من چه؟ دوباره نیششو باز کرد که دستت چی شده .... گفتم به تو چه!

راشو کشید و رفت .... ایش!

بله دیگه ... تا حالا این چنین توهینی بهم نشده بود .. ولی خب فکر کنم یارو حق داشت چون تا برسم خونه همه یا برام بوق زدن یا یه چیزی گفتن ... وقتی خودم رو تو آیینه نگاه کردم ... بهشون حق دادم ....

فرض کن ... دور تا دور چشم سیاه و قهوهای .... با یه عالم کرم پودر و رژگونه و رژ قهوه ای ... به به ... آقای کاووسی! ....

تازه اومدنی نمیدونی تو فرمانیه کیو سر کوچه کی دیدم! وه .... چشم پسری  با چشمهای سبز روشن! .....

خلاصه که امروز ... کلی خبر بود!

فردا هم امتحان C دارم .... ولی خودت ک میدونی .... حذف پزشکی و .... آره خلاصه!  

بعد تازه یادم رفت بگم که ....

.

.

.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
أرمین 5 تیر 1382 ساعت 12:54 ق.ظ

hope you get well soon.

یوگی 5 تیر 1382 ساعت 02:44 ق.ظ

بعضی وقتا اتفاقایی برامون میفته که خیلی سخت و رنج آوره ولی تبعات مثبتی داره. خدا کنه اینم یکی از اونا باشه. به هر حال متاسفم و امیدوارم زودتر بهبودی حاصل بشه تا بازم بسرعت بتایپی.

[ بدون نام ] 5 تیر 1382 ساعت 04:31 ق.ظ

نمیدونم به میلت سرزدی یا نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد