samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

آره خودشه!(‌قسمت اول)

سام اولیک!
نشسته بودیم و داشتیم با هم حرف میزدیم که یه مرتبه مامان گفت : شیرین ! تو هنوز به فرد زنگ میزنی! من که کلی تعجب کرده بودم که این چه سوالیه؟ معلومه که نه....
گفتم چطور مگه ! نه من با اون چی کار دارم!
گفت : آخه در عرض این یه هفته یکی 2 بار زنگ زده و شمارش رو که از رویِ دفتر تلفن نگاه کردم مال اونه!
چشمام شد اندازه دوتا هندونه !
اِ.......... باور نمی کنم! نه! دروغه!
دروغم چیه! مگه من نگفتم باهاش دیگه حرف نزن! مگه هر بار که باهاش حرف زدی ناراحتی اعصاب........
صدای مامان رو دیگه نمی شنیدم! بدون اینکه حال خودم رو بدونم رفتم سراغ تلفن تا مطمن بشم که خودش بوده! باورم نمیشد ! خودش بود! خودِ خودش! آنچنان ذوق کردم که نیشم تا آخر باز شد و حسابی خنک شدم! دلم میخواست از خوشی برقصم!
آنچنان حس پیروزی و بدجنسی بهم دست داده بود که حالِ خودم رو نمی فهمیدم!
بعد از اون همه دعوا و کنف شدن! بعد از اون همه توهینی که بهم کرده بود! و من هم هیچ وقت اونجور که میخواستم جوابش رو نداده بودم!( آخه من حتی مفرد هم صداش نمیزدم) حالا واسه چی زنگ زده بود؟ اونم 2 بار , پس اشتباهی نبود!
چقدر از دستش عصبانی بودم! چقدر دلم میخواست با هر دو تا دستام خفش کنم!
صداش همیشه تو گوشمه! یعنی زَََنگ وَزَنه!
-می دونی شیرین تو دختر جالب و شیرینی هستی!ولی خسته کننده ای ! این بار حس کنم حوصله ام رو داری سر میبری یه کاری میکنم که دیگه جرات نکنی باهام حرف بزنی!
-تو واقعاً دوست داشتنی هستی!
-میدونی! ازت ممنونم که اینهمه چیز یادم دادی!
-وااااای بازم تویی! دفعه پیش کلی زور زدم که ازت تعریف کنم! بابا دست از سرم بردار!
-تو دختر بی ادب و پررویی هستی!
-تو درست مثله ایمان میمونی برام!
-این حرفم رو فقط به تو میگم!
-شیرین پیامبر نباش, ممد هم غلط کرد پیغمبر شد!
-ای دختر بی ملاحظه تو باید به اعتقادات دیگران احترام بذاری ! یعنی چی محمد؟
حضرت محمد صله الله.... و یادم نیست چیچی!
-احترام از این بیشتر ممد دیگه ممد!
-خدا اگر میتونه الان بهم پول بده اگه نه , گورِ باباش!
-خدا چیه؟ از تو حرکت ! از خودت هم برکت!
-به به گوچا! چطوری میکروب!
-تو واقعاً اینقدر ساده ای!
-این جامعه پر از گرگه! نخوری , میخورنت!
-تو واقعاً اینقدر بی جنبه ای!
-تو من رو یاد اون دختر رشتیه میندازی که همش میگفت من 10000 تا دوست پسر دارم!
-برو اون عقب بشین,نبینمت!
-هنوز هم صدام تو گوشت زنگ میزنه!؟
-مگه فلانی چشه؟ از تو که خوشگل تره!
-من هر کس رو بخوام به زانو در میارم!
-وای , شیرین ! واقعاً عاشقشم! چی کار کنم؟!
-شازده کوچولو رو بخون!
-نجابت زن توهم مرد است!
-خدا اگه میتونست کاری بکنه اول واسه خودش میکرد!
-کوچولو! آخه ! تو هم بزرگ میشی!
-تو خوب میشی! فقط قرصات رو بشور , بخور!
-من فکر میکردم فقط خودم چلم!نگو تو هم چلی!
-دختر کوچولویِ 14 ساله! بزرگ میشی!
-نه ! به نظرِ من اگه یه روزی سیگار شد ته سیگار دیگه باید انداختش دور ,دخترها هم همینطور هستن!( پس اهلی کردن چی میشه؟ها؟!).
-تو واقعاً با جنبه ای! واسه همین فقط با تو شوخی میکنم!
-من یه معلم مجردِ جوونم( اینش کشته بود منو , انگار تو همه دنیا این فقط معلم مجرد جوون بود).
-تو با حرکاتت به من گفتی که عاشقمی!( من؟! )
-دچار یعنی چی؟آها!... می دونید بچه ها من معمولاً شاگردهام رو فراموش میکنم غیر از اونهایی که خاص هستن و حرفهای خاصشون هم به یادم میمونه!مثل همین دچار!
-ایمان حتماً خوشحال میشه اگه بهش بگم که با یه موجودی مثل تو آشنا شدم!
-تو واقعاً تکراری هستی! بابا یه کم جذاب باش!
-این همه دختر لگد عشقی میزنن , یکیش هم تو! مگه چی میشه!
-بیچاره گوفی که تو عاشقشی!
-مگه من چی کار کردم که تو اینهمه از من بدت میاد, غیر از این که یه معلم فیزیک خوب برات بودم!آخه مگه من چه توهینی کردم!
-مهمونی بگیر, قیافه هم نگیر!
-برای 63 اُمین بار ازش درخواست ازدواج کردم , قبول نکرد منم باهاهش قهر کردم!
-دخترها واسه کی لاغر میشن, من واسه دیسک کمرم لاغر شدم!
-صدات مزاحمه! من خسته ام ! حالا چی میخوای بگی؟!
-هر چی تو بگی! فقط حرف نزن!
- پیشرفت کردی!
- پس رفت کردی!
-ولی فلانی هیچ چیز جذابی ندره که من رو جذب کنه!
- من باور نمی کنم ! یعنی تو انقدر نفهمی!؟
.
.
(و این آخرین حرفش که امیدوارم ......)
-خوشحال شدم صدات رو شنیدم!
-از دیدنت خوشحال شدم , حالا برو خونتون!
-موفق باشی!!!....
ادامه دارد!.....