سلم ....(بخوانید سلام )
..
ساعت 3:01 نیمه شب است ......
ساعت 10 خوابیدم 1 پاشدم ...... حالا دیگه خوابش نمیاد .......
نمیبره .......
میگم ...
اون موقع که 3 تا کانال داشتیم ... تلویزون هیچی نداشت ..... الانم که 198 تا کانال داریم ... بازم تلویزون هیچی نداره .....
.
.
بیخود بی جهت نشستم پای کامپیوتر تایپ میکنم و مخلوط سه تا عرق رو سر میکشم .... ( کاسنی-شاتره-نعنا ) ....
.
.
آستونم هم تموم شده ....
.
.
.
تازگی ها خونه پر از کتابهای دچاریت شده ..... روح و موح ... این چیزها ..... خدا کی میخواد یه شیما عقلی دوباره (فاقد دچاریت )عطا کنه .... من نمیدونم .....
.
.
.
خدایی هیچی برای نوشتن ندارم .....
.
.
.
بذار ببینم .....
امروز .....
اون آقا راننده تاکسیه که با عالم و آدم دعواد داشت ............. نه .
ساختمان داده ها و آرایه های چند بعدی ..... نه ..........
ناریک و اینکه یکی میخواسه بزنتش ........... نه .............
گردون .....
وبلاگ معروف ...
نویسنده معروف ....
من معروف ...
تو معروف ....
بابا .............
معروف .........
.
.
بوی چوب ...
آب سیب ....
هایپ ...
شکلات .... ( میگه مثل سنگ مزه خاک میده )
یه مشاهده تازه .. ببین .... اینجوریه .......
رویا ......
نرتن پنج ....
دربست .....
3 ساعت در 1 ساعت ....... ( عدم تطابق زمانی و مکانی )
.
.
.
بابا میگه ... دیر اومدی با من شوخی نکن .....
نگران شده ...
مثل همیشه ....
.
.
.
.
باقالی پلو ....
چایی ....
.
.
.
خواب .......
تنهایی ..........(ایش .... اینم شد زندگی .......)
.
.
اوه اوه ...... فردا ........ ساعت 7 صبح ........ تنیس ......
.
.
.
شیرین بخواب ......... تو میتونی ..........
.
چایی میخوام .....
i wanna know you that good
امان از این شب بیداریها و هذیانهای بیخوابی ...
به نظرم بد نبود و لی بهتر بود کمی بیشتر حوصله به خرج میدادی تا مطالبت قویتر باشد . میدونی اخه معمولا اینجور شبا چیزایی به ذهن ادم می یاد که فقط مختص همون لحظه است.به هر حال از اشنایی باهات خوشحال شدم.بای بای
نمی دونم ولی این دفعه یک کم بی محتوا بود موفق باشی
اِ اِ .. هر دفعه فقط آخرین نوشته هستش؟ ..
سام و لیک شیرین خانم...
به این میگن نوشته معرکه
ادامه بده خیلی حال کردم.
نوشته ی عالی بود