از تاکسی پیاده شدم ....
یه نفس عمیق و درست و حسابی ....
برای جبران ۴۵ دقیقه که نتونسته بودم نفس بکشم ....
پشت سرم آقایی که کنار دستم نشسته بود پیاده شد و گفت :
ببخشید خانم .... حالتون خوبه .... من احساس کردم .... حالتون زیاد خوب نیست .... کمک میخواین ....
نگاهی عاقل اندر چی چی بهش انداختم که آخه ..... مرد حسابی ....
تو که یه موجود ۲۰۰ کیلویی هستی ... و اندازه سه تا آدم نرمال جا میگیری ..... چرا وقتی تو تاکسی میشینی دو نفر حساب نمیکنی .... یا اگه حساب نمیکنی دیگه چرا میخوابی و ولو میشی رو بقلیت که من باشم ..... خور خور هم میکنی .... آخه این درسته ....
حالا گیرم من نحیف و ظریف و اینا نیستم ... ولی خدا شاهده پرس شدم ...
.
.
اون یکی رو بگو که از موقعی که سوار شده منتظر یه فرصت که چشمک بزنه ....
تو رو خدا روزگار منو ببین ....
ای ول دستت درسته!
تازه اونو جا انداختی که منتظر یه فرصته که دستشو بکنه تو کیفتو....بعدش حتی کرایه تاکسی روهم نمی تونی بدی!!!
عجب دوره زمونه ای شده....
سلام . از آشنائی با شما خوشبختم .