قدم میزنم ..
فکر میکنم ای کاش میتونستم فکر نکنم ...
فکر میکنم ای کاش ذهنم مثل دو -سه سال پیش بچه تر و محدود تر بود ..
فکر میکنم که ای کاش فکر کردن رو بلد نبودم و میتونستم آدم بی فکر و بی خیالی باشم ...
فکر های مختلف رو تو ذهنم بررسی میکنم ...
میبینیم بر خلاف اینکه سعی کردم کمتر فکر کنم ... فکر کمتر فکر کردن هم به فکرام اضافه شده و هیچ فکری کم نشده ...
بازم فکر میکنم و زمانها و مکانها رو دوباره و دوباره مرور میکنم ....
.
.
.
.
سعی میکنم بر گردم به زمان و مکان حال ...
سرم رو بلند میکنم ... اخمهای متفکرم رو از هم با میکنم ... ..
هه ...
از سید خندان تا سر پل همت رو پیاده اومدم و نه احساس سرما کردم و نه احساس خستگی ...
فکر میکنم که قدرت فکر به همه سلول ههای عصب سره ...
چه جولب ...
سلام . خوبی متن قشنگی بود . راستی منم آپدیت کردم درباره ایدز و خطراتش قسمت اوله خوشحال می شم نظر تو هم بدونم . خواهش می کنم بیا . مرسی..منتظرما..
آره یه دفعه منم در حال فکر کردن یه مسیر طولانی رو رفتم بدون خستگی و احساس سرما .. همین شنبه گذشته..
چه تجربیات مشترکی آدما دارن !
خوشبختانه به معتادای دو آتشه اون مسیر برخورد نکردید.