samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

قدم میزنم ..
فکر میکنم ای کاش میتونستم فکر نکنم ...
فکر میکنم ای  کاش ذهنم مثل دو -سه سال پیش بچه تر و محدود تر بود ..
فکر میکنم که ای کاش فکر کردن رو بلد نبودم و میتونستم آدم بی فکر و بی خیالی باشم ...
فکر های مختلف رو تو ذهنم بررسی میکنم ...
میبینیم بر خلاف اینکه سعی کردم کمتر فکر کنم ... فکر کمتر فکر کردن هم به فکرام اضافه شده و هیچ فکری کم نشده ...
بازم فکر میکنم و زمانها و مکانها رو دوباره و دوباره مرور میکنم ....
.
.
.
.

سعی میکنم بر گردم به زمان و مکان حال ...
سرم رو بلند میکنم ... اخمهای متفکرم رو از هم با میکنم ... ..
هه ...
از سید خندان تا سر پل همت رو پیاده اومدم و نه احساس سرما کردم و نه احساس خستگی ...
فکر میکنم که قدرت فکر به همه سلول ههای عصب سره ...
چه جولب ...


نظرات 4 + ارسال نظر
سهیل 1 دی 1383 ساعت 07:26 ب.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی متن قشنگی بود . راستی منم آپدیت کردم درباره ایدز و خطراتش قسمت اوله خوشحال می شم نظر تو هم بدونم . خواهش می کنم بیا . مرسی..منتظرما..

سید عدنان 1 دی 1383 ساعت 08:57 ب.ظ http://soozeshgh.persianblog.com

آره یه دفعه منم در حال فکر کردن یه مسیر طولانی رو رفتم بدون خستگی و احساس سرما .. همین شنبه گذشته..

هیچ 1 دی 1383 ساعت 10:06 ب.ظ

چه تجربیات مشترکی آدما دارن !

نیما مفید 2 دی 1383 ساعت 10:26 ب.ظ http://nimamofid.persianblog.com

خوشبختانه به معتادای دو آتشه اون مسیر برخورد نکردید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد