samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...


وارد خانه میشوم ....

مدتهاست که وارد این خانه نشده ام .. مگر معدود و از روی اجبار ...

او هم هست ....

مدتهاست که نخواسته بودم خبری از او بگیرم ...

خیانتکار میخواندمش ...

و حالا ... آنجا ایستاده .....
 
به من لبخند میزند ...


در آغوشش میگیرم ...

او را محکم در آغوش میگیرم و بو میکنم .....

برای چند لحظه برمیگردم به چندین سال قبل ....

آه چقدر دوستش داشتم ...

چقدر برایم عزیز بود ....

چقدر با هم بازی میکردیم ...

چقدر میخندیدم ...

چقدر برای دوری از هم گریه میکیردیم ..

چقدر برای بودن با هم با مادر و پدر چانه میزدیم ....

.

.

.

.

چطور از من اینقدر دور بود و من نفهمیدم ...

آخر ما هر روز با هم صحبت میکردیم ....

چطور شد غریبه ای او را من گرفت ....

به سادگی ...

غریبه ای از راه رسد و گل مریمم را دزدید ...

غریبه آنجاست ....

مرا مینگرد ...

-------------------------

- خانم آریا شهر؟

- نه

- آزادی؟

- نه

- پس کجا؟

اخم میکنم ....

- خانم بای هر جا بخواین من میرسونمتون

بیشتر اخم میکنم و دور میشوم ....

فریاد میزند ....

به خدا مردم انقدر عمله جا به جا کردم .... ای خدا ...

قدمهایم را تند تر میکنم و ابروهایم را بیشتر در هم میکشم ...

دستهایش را به سوی آسمان میگیرد .... رو به آسمان بر روی زمین زانو میزند .... فریاد میکشد ...

ای خدا ........... مردم از بی کسی ...

.

.

صورتم را زیر شالگردن مخفی میکنم .....
و از ته دل  میخندم ..... 

.

.

.

-----------------------------------
وارد سایت میشوم .... جلال کنفرانس میدهد ... او همیشه دانشجوی فعلالی بوده است .....
خوشا به حالش ......
اشکان و ناریک مرتب سئوال میپرسند .....
مهران نچ نچ میکند ..... که جلل الخالق ...
.
.
.
وارد کلاس میشویم .... کلاس خالیست ...... گویا باید پر باشد چون استاد شاکی است ... که دانشجویان کجایند؟!
گروه پر جنجال کلاس ردیف آخر را پر میکنند ....
مهران آرام و بی سر و صدا کلاس را بر هم میزند ... وای چقدر از  حرفها و کارهایش میخندم و اشکان بلند بلند هر آنچه در لحظه به ذهنش میرسد بر زبان می آورد بدون توجه به باید بودن سکوت در کلاس... گویا عینک گرفته ....
گویی از اول دنیا او موجودی تفریحی و بی خیال افریده شده .... و من میدانم که او پسریست بسیار حساس و رمانتیک ....
استاد مثل همیشه نصف زمان کلاس را به گله و شکایت و حرص خوردن سپری میکند ...
اینبار اینگونه میگوید که چرا شما هم بیشتر از من انرژی صرف میکنید ... به حجمی که در کلاس باید اشغال کند و نمیتواند اشاره میکند ..
جلال معترض میشود که حجم بیشتر از آن اوست ...
و مهران .. باز .....
و اشکان باز هم ...
و علی در گوشه ای با سیایستی انگلیسی تکه هایی می گوید ...
مینو و نازگل و پریسا مشغول مشغولیات خودند ... مینو جواب تلفن همراه میدهد ... و نازگل و پریسا باز بر سر نمیدانم چه به شوخی و خنده بکش بکش دارند ...
حماسه .... نازنین و .... آزاده( همیشه به نظرم بسیار زیباست ) مشغول کارهای خود سه نفری هستند ...
من و مروارید خرما میخوریم .... من چایی هم دلم میخواد ....
آقای ایزدی خوش تیپ شده ... جلوست .... با حالتی غرق در درس و کند .... مثل همیشه ...
او تنها کسی است که اولین تغییر بعد از ۲ سال امروز با کاپشن جدید دیدم ..... او معمولا ثابت است ....
ناریک رفته جلو .... چه عجیب .....
و پژمان .... با حالتی مخصوص پژمان نسشته و با حالتی پژمانی نگاه میکند .....
استاد برای تنبه یا شاید برای خالی کردن حرصس ... ما را یه کله نگه میدارد ...  و من  خسته شده ام ....
اعتراض میکنم که چرا تر و خشک را با هم میسوزانید ....
و باز دو عنصر به قول استاد حجیم  اشکان و مهران ...... ( اعتراض شما وارد نیست آقای جرانیل ) ...........
و دیگران نیز ...........
.
.
.
و استاد از داشتن کلاسی به این بی نظمی همیشه شکوه دارد ... میگوید می اندازمتان .. با نگاهش ...... ولی به نظر من او خود نیز این جو را دوست میدارد .....
.
.
.
.
این است حال و روز ما ..... هر شنبه سر کلاس پایگاه داده ها ساعت ۴ تا ۶:۳۰ .... تنها کلاس باقی مانده با بچه های ترم اول ......
یادش بخیر ترم اول ......

نظرات 5 + ارسال نظر
سید عدنان 5 دی 1383 ساعت 11:57 ب.ظ http://soozeshgh.persianblog.com

خیلی زیاد نوشتی اینبار.. من تا حدود دو سوم خوندم خسته شدم دیگه نخوندم باقیشو..

JraNil 6 دی 1383 ساعت 12:00 ق.ظ

من که اعتراض نکردم !!! خوب او دو تا با هم از من هم بیشترن.

[ بدون نام ] 6 دی 1383 ساعت 11:08 ب.ظ

یادش بخیر.
شلوغی کلاس. جلال فعال- ناریک - مهران و کارهایش- ایزدی خوش خط و کند- خانم عطار ها و آزاده به قو شما و به تایید من زیبا . یادش بخیر و بعضی استادان عزیز و مهربان. آیا اصلان این استادان مهربان را به یاد دارید؟ موفق باشید خانم سمسار

[ بدون نام ] 11 دی 1383 ساعت 05:41 ب.ظ

یادش به خیر.عجب روزهائی بود.کاش میشد دوباره تکرار بشن.

اشکان 13 دی 1383 ساعت 01:54 ق.ظ

روزهای روشن خداحافظ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد