بسیار حوصله ندارم ...
حوصله خوابیدن ......بیدار شدن ... خوردن .... خواندن ... رفتن .... آمدن ...
دیدن .... شنیدن .....
بودن ....
آری ...
بسیار دلم میخواهد نباشم ...
بسیار کسل کننده و بی مزه شده ام ...
بسیار بی انگیزه و بی احساس ...
بسیار بی خواب و غیر قابل تحمل ...
بسیار در خود چیزی نمیبینم ...
بسیار موهایم زشت شده است ....
بسیار دلم میخواهد به طور ادبی غر بزنم ... و به در دیوار ناسزاهای غیر مودبانه بگویم .... بالاخص به آن بانویی که فاطی جون نام داشت و موهایم را زشت کرد ....
بسیار زورگو و بی منطق شده ام ...
بسیار دلم نمیخواهد کاری بکنم تا مورد قبول واقع شوم ...
بسیار دوست میدارم که خودم باشم ...
بسیار میخواهم بگویم همین است که هست ..
بسیار از تکرار کلمه بسیار مشعوف شده و از آن بیهوده استفاده میکنم ...
.
.
.
گویا ... بسیار از وقت خوابم گذشته است ....
سلام. عیدت مبارک.
شما دیگه چرا؟
هنوز یاد نگر فتی خودت باشی .
فکر نکنم اخر سر یاد بگیری.
وقتی میگی همینی که هست از همیشه بهتری.
سال نو مبارک
مرغ گرامی!سال خروس بر تو خجسته باد.
خدا شفا بدهد.ایششاللا!
خروس عاشق!!!!!!!!!!!!!!!!!
وب لاگ حوبی داری والبته دل پر دردی هم داری.
میدونی باید چی کار کنی؟
یدونه همسری که استاد خوبی برات باشه از این حال و روزگار نجاتت میده.
میگی نه!؟امتحان کن.
عیدت مبارک.بیشتر فکر کن و بهتر بنویس.
شادباشی.