حتما خودت میدونی ساعت چنده ...
به شدت سردمه .... نمیدونم .. یعنی واقعا هوا انقدر سرده یا فشار من به شدت پایینه ... یه ژاکت و یه کاپشن تنمه ولی هنوز دارم میلرزم ....
مدتها بود اینطور نشده بودم ... حالم خوب نیست احتمالا....
از این که نمیتونم فکرهای تکه تکه ام رو کنار هم بچینم عصبانی ام ... این ضعف بزرگیه که من دارم ...
فکر کنم واسه همین در برنامه نویسی هم ضعف دارم ....
نمیدونم ارتباط منطقی بین تکه برنامه ها رو پیاده کنم...
فکر کن شبها تا صبح نتونی بخوای ... چرا؟ از سر و صدایی که تو ذهنته .. از فکرهای بلندی ک نمیذارن هیچ کاری بکنی .. اونوقت نتونی حتی یه کلمه از اینها رو به زبون بیاری ... چرا؟ چون مرتب نیستن ... هر چی بگی .. فکرت نیست ... فکرات تو حرف نمیان .. کلمه ها برای گفتنشون گم میشن ...
آخرین باری که سعی کردم افکارم رو نظم بدم و به زبون بیرم 10 ماه وقتم رو گرفت و به عبارتی من رو به بازی گرفت ...
دست اخر چی از دهنم درومد .... سکوت ... فک کن .. اندازه 1 سال حرف داشته باشی .. اندازه تمام ثانیه هاش ... بعد ... هیچی ...
راندمان : - 0 –
منم همينطورم:(
سکوت سرشار از نا گفته هاست! (مارگوت بیگل)