samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

از صبح هزار تا مطلب اومد تو ذهنم که دلم میخواست بنویسمشون ... ولی حالا فقط یکیش مونده ... اونم حرصم از آخوندهای سو اتفاده گر زرنگه .....
یه چیزی تو دلم میگه ....
خوبه والا  ........
خب میتونن ... میکنن ....
.
.
امروز با آًای سید تو دانشگاه یه خط دعوای درست کردم ....
دیگه واقها حرصم درومده بود ....
از عصبانیت میلرزیدم ...
دلم میخواست چند چک آبدار نثار اون خنده مسخره ملیحش کنم ...
.
.
.
حالم از هر چی دورو و دروغگو سو استفاده چیه بهم میخوره ...

میگه برو کنار ...  با رنو شوخی نکن ..... بیا این تراکتور .......

میگه .... دفعه دیگه اگه نری زیرت میکنم .....

میکم نکن .... آخر عاقبت نداره .... میمیرم ... باید 24 میلیون دیه بدی .....

.
.

دلم بستنی میخواست ....

آخه غروبی هوا دو نفره بود .. آسمون قرمز و بود و هوا یخ خوشمزه ......

میشد توش با تو را رفت و به نق نق ها گوش نداد ...

میشد به تو نگاه کرد و از زیباییهات لذت برد ....

میشد سر رو شونه هات گذاشت ...میشد دو تایی سکوت رو گوش کرد ... و آروم گرفت ..... یا شور ....نمیدونم ....

میشد برای یه لحظه هم که شده از زندگی واقعی بیرون اومد و رفت به رویاهای لحظه ای خوشمزه .... رویاهای دست یافتنی ..... الهی های نزدیک ....

میشد برات آواز خوند .... یادت میاد بهت گفتم اگه بری من میمیرم ..... گفتی مگه من میذارم .. خودم دستات رو میگیرم ....

نه نه .... میشد خوند ... زمستون ... تن عریون باغچه زیر بارون ...... میشد خوند ... شانه هایت را برای گریه کردن..... نه ..... برای تکیه کردن  دوست دارم ........ بی تو بودن را برای با تو بودن .... نه .... بی تو بودن را دوست ندارم ....

without the mask .....
without ....

.

.

.

میدونی عزیزم .....

حقیقت تلخه ... مثل ته خیار ... شیرینه .... مثل من .... دختر خوب ...... دختر بد ...... ملوس گوش تلخ .... خوشمزه بی مزس .... سست ... بی رنگ ....خوشرنگ ...

ساختنش زیاد طول نمیکشه ......

چیزی که هست .... تو میسازیش .... با خوشبینی تمام ..... یه رنگ زیبا هم بهش میزنی ..... و نگاش میکنی ....

چیزی نمیگذره که باید ادیت بشه ..... یه سری تغییرات گاهی کوچیک و گاهی انقدر اساسی که زاویه دیدت رو عوض کنه ..... حالا رفرش ..... دوباره نگاهش میکنی .... فکر میکنی .... خب حالا درست شد .....

ولی چیزی نمیگذره که دوباره باید سورسش رو کامل عوض کنی ... یا تغییری بدی ... یا اضافه کنی ... یا کم کنی ... یه سری تگ <باید> تعریف کنی ..... یه چند تا تگ <نباید> رو حذف کنی .......

و دوباره رفرش ....

.

.

.

و این دوباره دیدن ها ... دوباره رفرش کردنها ... روباره ساختن ها .... دوباره نگاه کردنها ..... اونم آنلاین .....

پیدا کردن اینکه چرا فلان جا اررور داد ..... چرا این خط زرد شده .... دستورش که اشکال نداره ....پس .....

.

.

.

.

میدونی چی میگم ؟! .....

انگاره رابطه یه عالمه لایه داره که تو هر با فکر میکنی به هسته رسیدی .... نگاه میکنی میبینی نخیر هنوز مونده ....تو هنوز اول راهی ... خام و کوچولو .....

امروز سه تا خانم مسن که من هر سه تاشون رو میشناسم دو هم نشسته بودن و حرف میزدن .. و عجبا که چه حرفهای جالبی میزدند ....
سه تاشون تو دانشگاه کجائک فرانسه درس خونده بودن ...
.
.
.
یکیشون تمام عمرش رو ازدواج نکرده بود و مونده بود پیش پدر و مادرشو به اونها خدمت کرده بود .... و میگفت هیچوقت دیده نشده .... مثل آب روان ..... که به چشم مردم شمال نمیاد ... ولی  اگه نباشه همشون خشک میشن و میمیرن .....  و چقدر حرفهاش بوی غم میداد ...
.
.
.
گمان نکنم بخوام مجرد بمونم ...
میبینی ... آدمها عوض میشن ....
.
.
.

سلام ..... دیروز من به دنیا اومدم .... الانم ۲۲ سالم شد .... و به اصطلاح ترشیده شدم .....
از همه اونایی که بهم مبارکه گفتن مرسی ....
باید بگم واسه خاطر بعضیهاش خیلی ذوق زده شدم .....
مرسی ...
مرسی ...

شاید زیادی خودخواهم ... ولی میدونم که انقدر میخوام مال من باشه که دردش هم مال من باشه ...

دیدی آدم وقتی بچه است ....
وقتی روابط مامانش اینا رو با هم مبینه ....
دیدی وقتی یه رفتاری از مامان یا باباش میبینه که خوشش نمیاد ...
دیدی با خودش تصمیم میگیره که من وقتی بزرگ شدم ... امکان نداره این کار مامان یا اون کار بابا رو تکرار کنم ....
دیدی تو عالم بچه گی اونها رو به دادگاه میبیره و محکوم میکنه ....
بچه که بودم ..... یادمه مامانم .... هر وقت از دست بابا ناراحت میشد ... یه ۳-۴ روزی باهاش     قهر میکرد و بدون این اینکه که توضیح بده که چرا ناراحته لام تا کام حرف نمیزد ....
بابام .... نازش رو میکشید ... براش کادو و گل میخرید ...... کاری میکرد تا بتونه بخندونتش ولی  .... بی فایده بود .....
من تو دنیای کوچیک کوچیکیم ..... مامان رو سرزنش میکردم و به بابا میگفتم آخه چرا نازشو میکشی .... ولش کن .... آخه نمیدونستم آنچه را که بابام میدونست .....
و جالب تر اینکه هر بار به خودم قول میدادم که همیشه حرفم رو بزنم و انقدر ادا اطوار در نیارم .... باور کن فکر میکردم حرکت مامانم اطواره .....
.
.
. ولی خب .... میگم این به ارث بردن خصوصیات پدر و مادر هم بد دردیه ....
باعث میشه آدم قولهاشو زیر پا بذاره ....
دست خودم نیست .... ارثیه .....
.
.
.
ولی چیزی که هست ..... اولش ارثه ... بعد که یاد آوری میشه .....
من به خودم قول دادم که قهر نکنم .....

پیشی پیشی ملوسم ....
میخوام تو رو ببوسم ...
مامانم نمیذاره .....
خدایا این چه کاره؟ ...
.
.
.
پیشی پیشی ملوسم ..... یواشکی ......خب؟!!!... :*:*:*:*:*:*

از تاکسی پیاده شدم ....
یه نفس عمیق و درست و حسابی ....
برای جبران ۴۵ دقیقه که نتونسته بودم نفس بکشم ....

پشت سرم آقایی که کنار دستم نشسته بود پیاده شد و گفت :
 ببخشید خانم .... حالتون خوبه .... من احساس کردم .... حالتون زیاد خوب نیست .... کمک میخواین ....
نگاهی عاقل اندر چی چی بهش انداختم که آخه ..... مرد حسابی ....
تو که یه موجود ۲۰۰ کیلویی هستی ... و اندازه سه تا آدم نرمال جا میگیری ..... چرا وقتی تو تاکسی میشینی دو نفر حساب نمیکنی .... یا اگه حساب نمیکنی دیگه چرا میخوابی و ولو میشی رو بقلیت که من باشم ..... خور خور هم میکنی .... آخه این درسته ....
حالا گیرم من نحیف و ظریف و اینا نیستم ... ولی خدا شاهده  پرس شدم ...
.
.
اون یکی رو بگو که از موقعی که سوار شده منتظر یه فرصت که چشمک بزنه ....
تو رو خدا روزگار منو ببین ....

نگاهی به یادداشت های گذشته ....

- سلام ...
- سلام شنل قرمزی ...
- دهه ... پس تو اقا گرگه ای ...
- نه ... من شکارچیم ... اومدم تو رو از تو شکم آقا گرگه در بیارم .....
.
.
.

به من میگه ....
تو احمق باش ...
و به امید این زندگی کن که دیگران احمقند .....
...
فقط وقتی خراب میشه که که طرفت بفهمه که تو احمق گیرش اوردی .......

در دنیا باید مواظب هر چیزی بود تا خطر ناک نشه ....
حتی یک گل ....
آره ..... حتی گلی کوچیک میتونه خیلی خطر ناک باشه.
و اون موقعیه که مثل درخت بائوباب در قلب تو ریشه زده باشه ...
و اون میتونه تمام وجودت رو بگیره .....
.
.
.
همیشه در زندگی چیزهایی هست که نمشه فراموش کرد
گاهی یه نگاه که در خلوت رویا ها ایستاده و همیشه نگاه میکنه .....
.
.
.
.
میدونی ..... تازگیها با یه چیزی خیلی حال میکنم .....
اینکه چشمام رو ببندم و چشمای شیطونت رو نگاه کنم ......

سلم ....(بخوانید سلام )

..

ساعت 3:01 نیمه شب است ......

ساعت 10 خوابیدم 1 پاشدم ...... حالا دیگه خوابش نمیاد .......

نمیبره .......

میگم ...

اون موقع که 3 تا کانال داشتیم ... تلویزون هیچی نداشت ..... الانم که 198 تا کانال داریم ... بازم تلویزون هیچی نداره .....

.

.

بیخود بی جهت نشستم پای کامپیوتر تایپ میکنم و مخلوط سه تا عرق رو سر میکشم .... ( کاسنی-شاتره-نعنا ) ....

.

.

آستونم هم تموم شده ....

.

.

.

تازگی ها خونه پر از کتابهای دچاریت شده ..... روح و موح ... این چیزها ..... خدا کی میخواد یه شیما عقلی دوباره (فاقد دچاریت )عطا کنه .... من نمیدونم .....

.

.

.

خدایی هیچی برای نوشتن ندارم .....

.

.

.

بذار ببینم .....

امروز .....

اون آقا راننده تاکسیه که با عالم و آدم دعواد داشت ............. نه .

ساختمان داده ها و آرایه های چند بعدی ..... نه ..........

ناریک و اینکه یکی میخواسه بزنتش ........... نه .............

گردون .....

وبلاگ معروف ...

نویسنده معروف ....

من معروف ...

تو معروف ....

بابا .............

معروف .........

.

.

بوی چوب ...

آب سیب ....

هایپ ...

شکلات .... ( میگه مثل سنگ مزه خاک میده )

یه مشاهده تازه .. ببین .... اینجوریه .......

رویا ......

نرتن پنج ....

دربست .....

3 ساعت در 1 ساعت ....... ( عدم تطابق زمانی و مکانی )

.

.

.

بابا میگه ... دیر اومدی با من شوخی نکن .....

نگران شده ...

مثل همیشه ....

.

.

.

.

باقالی پلو ....

چایی ....

.

.

.

خواب .......

تنهایی ..........(ایش .... اینم شد زندگی .......)

.

.

اوه اوه ...... فردا ........ ساعت 7 صبح ........ تنیس ......

.

.

.

شیرین بخواب ......... تو میتونی ..........

.

چایی میخوام .....

عجب گیری کردیما ....
میگه ....
خانم به خدا من قصد آزار و اذیت شما رو ندارم ....
من مجبوووووووور شدم شما رو حک کنم ...
من فقط میخوام بدونم که شما خودش هستین که اگه بودین کارتون دارم که ......... یوم یوم یوم یوم یوم .....
ایش ....
.
.
از این به بعد این تو مینویسم ......

کاش یک تکه سنگ بودم

 

یک تکه چوب

 

مشتی خاک

 

کاش یک سوپور بودم

 

یک نانوا

 

یک خیاط

 

دست فروش

 

دوره گرد

 

پزشک

 

وزیر

 

یک واکسی کنار خیابان

 

کاش کسی بودم که تو را نمیشناخت

 

کاش دلم از سنگ بود

 

گاش اصلا دل نداشتم

 

کاش اصلا نبودم

 

کاش نبودی

 

کاش میشد همه چیز را با تخته پاککن پاک کرد

 

کاش آجرهای خانه ات بودم

 

یک مشت خاک باغچه ات

 

کاش دستگیره اتاقت بودم تا روزی 1000 بار مرا لمس کنی

 

کاش دستهات بودم 

 

نه.... کاش چمهات بودم

 

کاش دلت بودم

 

نه .... کاش ذیه هات بودم تا نفسهات رو در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری

 

کاش من تو بودم

 

کاش تو من بودی

 

کاش ما یکی بودیم

 

یک نفر دوتایی

 

 

( برگرفته از روی ماه خداوند را ببوس)

دانشگاه ...

سلام یعنی من به تو آزاری نمی رسانم!
سام چون در حال حاصر معنیی در فرهنگ فعلی ما نداره و به قولی من درآوردیه!
معنیش می کنم : سام= من تو را تایید میکنم و دوستت دارم !
خوب چه خبر؟
یادم میاد یه زمانی اون موقع ها که هنوز در سن التهاب بودم به پسرهای محلمون میگفتیم خبر!
مثلاً میگفتیم چندتا از خبرها رو تو راه دیدم و یا متنِ یه خبری رو برای کسی میگفتیم!
عجب روزگاریست دوران دبیرستان!....
حالا هم مثلاً بزرگ شدیم و رفتیم دانشگاه, دانشگاه , دانشگاه......
میگن دانشگاه جایی که می رن تا یار پیدا کنند!
میگن دانشگاه میرن تا دانشجو بشن!
میگن دانشگاه میرن تا سطح شعور و فرهنگشون بره بالا!
میگن دانشگاه میرن تا روابط
دختر و پسر رو یاد بگیرن!
میگن دانشگاه میرن تا بزرگ بشن
میگن دانشگاه میرن تا ابروهاشون رو بردارن
میگن دانشگاه میرن تا وقتی بهم زنگ زدن بگن ما هم دانشکده ای هستیم و با هم پروژه داریم
میگن دانشگاه میرن تا تو اینترنت عضوِ یه گروپِ دانشجویی بشن
میگن دانشگاه میرن تا جمعه ها با هم کوه برن اونم دانشجویی
میگن دانشگاه میرن تا......
ولی نمیگن دانشگاه میری تا هی حرس بخوری که چرا اومدی دانشگاه...
ولی نمیگن دانشگاه میری تا هر روز صبح که از خواب پاشدی عزا بگیری که ای وای دوباره باید برم دانشگاه
ولی نمیگن دانشگاه میری تا نه از درس لذت ببری نه از سالهای عمرت- که می گن بهترین سالهای عمره!
ولی نمیگن دانشگاه میری تا ببینی که این مملکت هیچ چیزِش درست نیست حتی دانشگاه
ولی نمیگن دانشگاه میری تا بفهمی استادت که یه عمر درس خوند و زحمت کشیده حالا حتی پولِ کرایه رفت و آمدش رو هم نداره
ولی نمیگن دانشگاه میری تا متوجه بشی که شعور ربطی به تحصیل نداره
ولی نمیگن دانشگاه میری تا بفهمی نصف دانشجوها معتادن و تقریباً همشون سیگار می کشن
ولی نمیگن دانشگاه میری تا بیش از بفهمی نصف دانشجوها مشکل مالی, جسمی, جنسی ,....دارن
ولی نمیگن دانشگاه میری تا ببینی تقریباً همه دانشجوها دچارِ افسردگی و میگرِن و هزار درد دیگه هستن
ولی نمیگن دانشگاه میری تا ببینی که همکلاسیت دو روزه از شدت گرسنه گی نخوابیده یا از شدت غصه چیزی نخورده.....
ولی نمیگن که نه داداش دانشگاهی که میگن باید اسمش میشد متاجا (محل تجمع افسردگانِ جمهوری اسلامی).
ولی نمیگن که....

من ۲۰ سالمه ....

روز اول از سال۱۳۸۲ /روز ۸۱ام از سال ۲۰۰۳ .....

امروز درست 20سال و 4 ماهمه!  ولی اصلاً احساس 20سالگی نمیکنم !( الان اگه اینجا بود میگفت چون هنوز 14 سالته! ) بچه که بودم وقتی یه دختر 20ساله رو میدیدم به نظرم خیلی بزرگ و اکثراً زیبا و جذاب میومد! یادمه دختر عمه ام رو تو 20سالگیش خیلی دوست داشتم! همش با خودم فکر میکردم وای چقدر بزرگه! چقدر زیباست! وای نگاه کن !

وقتی پسر خاله هام میدیدنش دست و پاشون رو گم میکردند و به تته پته میوفتادند, منم از دور با نگاه بچه گونه و تازه بهشون نگاه میکردم! انگار سن بالای 16 فقط برای دیگرانه! مامان و خاله از ناناز به عنوان یه دختر 20ساله زیبا و دوست داشتنی حرف میزدن! تو مهمونیها , خانومهایی که پسر جوون داشتن از مامانم میپرسیدن این دختر 20ساله که اون وسط انقدر زیبا میرقصه کیه؟ ازدواج کرده؟ دانشگاه میره! به به دختر فریده خانومه؟ هزار الله و اکبر! ماشالله!علی مادر بیا با ناناز جون آشنا شو!

ناناز هم سرتاپا ناز و اعتماد به نفس بود! خیلی متین ولی شیطون با نگاهش به همه اعلام میکرد که من زیباترین و دست نیافتنی ترینم!

من؟

مثل یه فیلم که فقط فیلم است و هنرپیشه ها هم از من خیلی دور هستن به این سن نگاه میکردم!

 

حالا 20 سالم شده !

-تو مهمونیها ازم میپرسن ببخشید شما دختر طیبه خانوم هستی؟ ماشالله چقدر بزرگ و خانوم شدی!هزار الله و اکبر ,ماشالله! بزنم به تخته!

و من ناناز میاد جلو چشمم و باز از خودم میپرسم :

شیرین تو واقعاً 20 سالته؟

- وقتی از مهمونی برمیگردیم مامان میگه شیرین, اون خانومه که دیدی خیلی از تو خوشش اومده بود ها! همون که پسرشو صدا کرد و با هم آشناتون کرد! من یه نگاه عاقل اندرصفی به مامان میکنم که یعنی چی خوب ؟! مامان با نگاهش حرفش رو پس میگیره و میگه البته من بهش حالی کردم که تو اهلش نیستی!

ولی نگاه من معنیش اینه که من ؟ از من؟ وا!

و دوباره از خودم میپرسم :

تو واقعاً 20سالته؟

-وقتی میریم پیش خاله ! میگه شیرین جون ( به این جون توجه کنید) تو باید آرایش قهوه ای کنی ! چون نمیدونم چی چی ....

و من باز به خودم میگم :

نه؟! تو واقعاً 20سالت شده؟!

-وقتی شنیدم که نرگس میخواد ازدواج کنه ! با حالت اعتراض و تعجب گفتم : چی؟ چه خبره به این زودی!

جواب شنیدم : زود نیست! نرگس 20سالشه!

ومن دوباره از خودم میپرسم :

اَ.... پسر ..... منم 20 سالم شده؟!پس چرا احساس 20سالگی نمیکنم؟!

-بهم گفت : یعنی تو میخوای بگی یه دختر 20ساله از این جور روابط خبر نداره!

و من باز از خودم پرسیدم :

تو واقعاً 20سالته؟!

-نیما بهم گفت : ببین شیرین ! تو الان میتونی همسر یه مرد 26-27 ساله باشی! یعنی اندازه اون از زندگی درک داری! ولی پویا نمیتونه!

و من باز از خودم می پرسم :

تو واقعاً 20سالته؟!

-استاد میگه : خانوم سمسار شما با این که 20 سالته! ولی 10 سال بزرگتر از سنت هستی!

و من باز با تعجب از خودم می پرسم :

تو واقعاً 20سالته؟!

-بابا میگه : خب دیگه تو الان 20سالت شده! خودت میفهمی درست وغلط کدومه! من فقط پیشنهاد میکنم!

و من باز با دلخوری از خودم می پرسم :

تو واقعاً 20سالته؟!

-مامان لباس یقه باز و مکسیش رو از تو کمد در میاره و میگه :

بیا شیرین جون اینو موقعی که 20 سالم بود بابات برام سوقاتی اوورد ! برای فلان مهمونی بپوش !

من ؟ پیرهن؟ اونم ماکسی؟ یقه باز؟ من ؟

باز با تعجب از خودم می پرسم :

تو واقعاً 20سالته؟!

.

.

.

.

.

خب ! من الان 20سال و 4 ماهمه ولی هنوز با تعجب و تحصین به دخترهای 20ساله نگاه میکنم!

پدیده ای به نام ....

داشتم واسه خودم چایی میریختم!( از تو چه پنهون بدجور معتاد چایی هستم! یعنی اگه همه در دوران جنگ نگران غذا باشند من احتمالاً نگران کمبود چای هستم! )

یه دفعه صدای آهنگی رو از تو اتاق شنیدم! خیلی زیبا بود ! هم آرامش داشت ,هم هیجان!

رفتم تو اتاق , برنامه sound check بود و دوتا دختر خوشگل و خوش هیکل داشتن روی صحنه شهر میخوندن! نگاه کردم دیدم آهنگشون اول شده ! بعد مجری برنامه توضیح داد که این دوتا دختر روس هستند! رفتم سراغ کانال روسیه! ولی اخبار داشت ! اومدم تو اینترنت و شروع کردم در به در دنبال آهنگ گشتن!

Tatu albums

نشد!

Tatu dawnload

بازم پیدا نشد!

Tatu mp3 dawnload

باز نشد! ای بابا !

“All the thing she said”  mp3 download

خب حالا شد! ای وای 48 دقیقه واسه گرفتن یه آهنگ ؟! باشه برو!

1بار 2بار 3بار ...nبار گوش کردم ! انقدر که صدای مامانم دوباره دراومد !
هی دقت کردم ببینم چی میگه ؟

All the thing she said

All the thing she said

…..

همشو درست متوجه نمیشدم!

خب طبق معمول همیشه دوباره وارد اینترنت شدم!

All the thing she said   lyric

خب ....

TATU
All The Things She Said


All the things she said
All the things she said
Running through my head
All the things she said
All the things she said
Running through my head
This is not enough

I'm in serious s--t, I feel totally lost
If I'm asking for help it's only because
Being with you has opened my eyes
Could I ever believe such a perfect surprise?

I keep asking myself, wondering how
I keep closing my eyes but I can't block you out
Wanna fly to a place where it's just you and me
Nobody else so we can be free

All the things she said
All the things she said
Running through my head
All the things she said
All the things she said
Running through my head
This is not enough
This is not enough
All the things she said
All the things she said

And I'm all mixed up, feeling cornered and rushed
They say it's my fault but I want her so much
Wanna fly her away where the sun and rain
Come in over my face, wash away all the shame
When they stop and stare - don't worry me
Cause I'm feeling for her what she's feeling for me
I can try to pretend, I can try to forget
But it's driving me mad, going out of my head

All the things she said
All the things she said
Running through my head
All the things she said
All the things she said
Running through my head
This is not enough
This is not enough

All the things she said
All the things she said

Mother looking at me
Tell me what do you see?
Yes, I've lost my mind

Daddy looking at me
Will I ever be free?
Have I crossed the line?

All the things she said
All the things she said
Running through my head
All the things she said
All the things she said
Running through my head
This is not enough
This is not enough

All the things she said


پاراگراف اول , به چه قشنگه !
پاراگراف دوم , به به !
پاراگراف سوم , واقعا زیباست!
خب تکراری !
پاراگراف پنجم , وا؟! چرا همه ضمیرها دختره؟ مگه اینو دوتا دختر نخوندن؟!
چی؟ ای وای! ایوای!
چه جالب اینا هم شمس و مولانا دارن! ولی چرا از چشم و  عشق و اینا میگه!
نکنه؟!
نه , بابا !
یه 2 ساعتی گذشت ومن هنوز تو فکر بودم ! دوباره صدای آهنگ از تو اتاق اومد!
تلویزون روسیه داشت شوی این آهنگ و نشون میداد!

وااااااااااااااای! عجب شویی! ای وای ! همه تو این شوی عاشقانه خانوم تشریف دارن !
ای بابا! حالم بد شد! حالت تهوع گرفتم! اَه! اَی!
بیا اینم از آهنگی که ما خوشمون اومده بود..... 

 ----------------
نظرات :
نویسنده: مهندسین مجرد
شبی که توش ستاره نباشه هرچی ابر کنار بزنی ستارش پیدا نمیشه اون موقع هم ستاره نداشتی که از اون اهنگ خوشت اومده .مطلبت عین همیشه قشنگ بود.میخواستیم با اجازت لینکت کنیم .دوستی پایدار .بای

--------------

نویسنده : شیرین

bebin,aval salam dovom age ahang ro dost dashti va khoshet omade,hich rabti nadasht ke khandehash ba ki mikhaban ,mohem ine ke khandehaye khobi hastan,chera kheili in ro hanoz nemitonan to iran befahman ?


--------------
نویسنده: فرزاد استقلالی
اره بابا لینکشو می زاشتی دیگه به هر حال خوش باشی
----------------
نویسنده: یه نفر

بچه جان لینک آهنگ رو هم میگذاشتی دیگه!


 

بوی اسفند می آید!

وای خفه شدم!

 من نمیدونم نمیشد یه چیز دیگه واسه رفع زخم چشم اختراع میکردن که بو نده و دود نکنه!

خب خب .... حال شما؟ احوال شما؟ قربان شما؟ خوب هستین شما؟ اِی ما هم هستیم!

چه خبر؟  ما هم سلامتی رهبر!

 دسته تبر !

عروسی آدمهای بی خبر!

خب دیگه چی کارها میکنید؟

آقا ! بسه بسه!

یه جایی تو ابله محله خوندم !

دو نفر وقتی همدیگر رو دوست دارن تا آخر دنیا حرف واسه گفتن دارن!

ولی من شبها وقتی از کنار رستورانها و کافی شاپ ها رد میشم , عاشق و معشوق هایی رو میبینم که فقط به هم نگاه میکنند و چهره هاشون داد میزنه که از بیحرفی دارن تلف میشن!

و اونوقت از خودم میپرسم : آیا برای این آدمها آخر دنیا رسیده؟

یه جناب محترمی که غریبه هم نیست ! اومده و یه پیغام باحال گذاشته ! یه شعر و با اینکه بوی غر و مرگ میده و من میدونم مال کیه ولی با این حال خوشمان آمد! اینه :

صدای گریه ی عاشق نمی آید

دیگر فرصتی برای زندگی نمانده است

دیگر میان کوچه های زندگی عاشقی نمی گرید و هیچ معشوقه ای عاشقش را نمی شناسد .

دیگر زمانی برای زندگی نمانده است .

خوابها ارزش ندارند .

دیگر دیدن عاشقی در راز و نیاز محال است .

 نوشتن بی فایده و زیستن تنها برای مردن .

 باز هم بی معناست.

آسمان تیر و تار شمعدانی خاموش از زبان عاشق اینجا آخر زندگانیست .

نه خدا وکیلی جالب بود!

من میگم شما نیهلیست شدی!میخوای اصلاً خودم رو بکشم راحتت کنم!

جا داره اینجا یه فاتهه واسه فرهاد بخونیم!

کوچه ها باریکن دوکونا بسته!

خونه ها تا ریکن تاقها شکسته!

از صدا افتاده تار و کمونچه!

مرده میبرن کوچه به کوچه!

و یادی هم از داریوش!

سال سیاه 2000

و صد البته آخر همه غرها و نهلیستها!

مهندس حامد محققی فرد!

 

یه چهره ناشنا با حرف زدن آشنا و آشناتر میشه!(کریستین بوبن)

میگفت : عشق اونه که باعث بشه تمام سلول های بدنت فعال بشن!

میگفت : عشقی که باعث کرختی و بی حوصلگی بشه , عشق نیست!

میگفت : آیا میشه عشق و عرفان رو با زندگی دنیوی تلفیق کرد ؟

میگفت : میدونم روزهای خیلی سختی در پیش دارم!

میگفت : دلم میخواست میرفتم و اون نامرد و خفه میکردم!

میگفت : گرون ترین و خوشبوترین عطر زنونه رو براش خریدم و پسم داد!

میگفت : فقط  از تو چشماش میفهمیدم که چه حسی داشت !

میگفت : تو ده سال از سنت جلوتری! که یه خوبی داره , یه بدی!

میگفت : همینش هم از سرم زیادیه! اگر همین الان هم بمیرم , چیزی رو از دست ندادم!

میگفت : خدا رو شکر میکنم که تونستم یه همچین عشقی رو تجربه کنم!

میگفت : تا آدم چیزهای مادی رو تجربه نکنه نمی تونه به مساءل عرفانی و روحی برسه!

میگفت :  بدونه اینکه خودش بدونه یه دنیا مطلب یادم داد!

میگفت : اندازه تمام عمرم تو این 2سال مطلب یاد گرفتم!

میگفت :  ......

انقدر بحث دوطرفه و شیرینی بود که اصلاً نفهمیدم زمان چطور گذشت ! تمامش برام بیش از 5 دقیقه طول نکشید!.... انگار با وجود تفاوت سنی و موقعیت مکانی که او خیلی از من بالاتر بود , حرفهامون , همدیگر رو تکمیل میکرد ! انگار موجی از انرژی تمام فضا رو پر کرده بود که باعث میشد , حرفها مثل رودخونه ای که هر چی بهش نگاه کنی آب است ولی نه همون آب یه ثانیه قبل جاری باشه و بدون هیچ توقفی جلو بره در حالی یکجاست!

هیچ کلمه ای جلوی کلمه دیگه رو نمیگرفت ! کلمات همدیگر رو هل میدادند!هیچ موضعی نبود!....

برای اولین بار گفته هرمان هسه رو رد کردم که میگه :

کلمات وقتی روی زبان جاری میشن , حالتِ یکجانبه میگیرن!

مثل کسی که هم تشنه حرف زدن باشه هم تشنه شنیدن , هم میخواستم بهش گوش بدم , هم حرف بزنم! انگار که در آشنا شدنِ یه روح ناآشنا عجله داشته باشم , شاید بشه بهش گفت : اورژانش حرف زدن و گوش فرا دادن! احتیاج فوری به یه دوست  و راهنمای ناآشنا!

هر چی بود ! اندازه تمام انرژی که بعد از حرف زدن با فرد از دست داده بودم ,بلکه دوبرابر دوباره بدست آوردم!

خدایا ممنونم که همچین کسی رو در زندگیم  وارد کردی! کسی که بدون دغدغه و ترس از اینکه یه وقت حرفام براش سو تفاهم ایجاد کنه! راحت احساسم رو بریزم رو داریه! می دونی,مثل پدر یه برادر بزرگتری که بیپروا بتونی مشکلات و احساساتش رو با اون درمیون بزاری و از احساس او هم باخبر باشی! این عالیه! 

مممممممممرررررسسسسسسسسی!

خیلی باحالی! میدونم که میدونی , میگم که گفته باشم!