-
[ بدون عنوان ]
8 آبان 1384 19:42
- چقدر امروز حرف زدم ... - آره ... - :))
-
[ بدون عنوان ]
7 آبان 1384 23:10
امروز برایت از گذشته گفتم ... از ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ سال پیش ... آن زمان که کودک تر بودم ... آنطور که تو گفتی در حرفایم خاطره بدی نبود ... پس چرا نسبت به آن دوران احساسی این چنین بیزاری دارم ... . . . یه چیزی ..... نه ولش کن ... نمیاد که بنویسمش ... مثل همون خاطره ها که نمیومد بگمش ...
-
[ بدون عنوان ]
6 آبان 1384 19:32
آره ... یه اشتباه لپی بود ... یه اشتباه کوچولو ... وگرنه من الان میتونستم هر چیزی باشم جز دختر ... مردی ...... سگی ... الاغی ... سوسکی .... نمیدونم .... هر چیزی جز زن .... اونم اینجا .... تو این مملکت ... آره .... یه اشتباه .... تا کی من باید تاوان این اشتباه رو پس بدم .... تا کی ... به خدا خسته ام ....
-
[ بدون عنوان ]
1 آبان 1384 17:46
میخوام یه هوکی اجاره کنم تا هر چی قرار داد کردم همونو بگه ... حتی اگه با اون چیزه خیلی فاصله داشته باشم .... هوکی کجا میفروشن؟ تو میدونی؟
-
اعصاب بی اعصاب ...
30 مهر 1384 19:59
از اینجا متنفرم ... از این مملکت حالم به هم میخوره ... نمیخوام اینجا باشم ... بابا جون من نمیخوام قرآن بذارم رو کله ام ... من شب قدر نمیخوام ... ماه مبارک نمی خوام ... نمیخوام گناهام پاک بشه .... میخوام تو باطلاق گناه و این چیزا دست و پا بزنم ... دوووووسسستتتت دارم ..... به کسی چه؟ نمیخوام برم بهشت .... دوست دارم با...
-
[ بدون عنوان ]
30 مهر 1384 17:17
I want you to know He's not coming back Look into my eyes I'm not coming back So knives out Catch the mouse Don't look down Shove it in your mouth If you'd been a dog They would have drowned you at birth Look into my eyes It's the only way you'll know I'm telling the truth So knives out Cook him up Squash his head Put...
-
[ بدون عنوان ]
28 مهر 1384 02:17
ای بابا .... همیشه ی خدا یه پای بساط لنگه!!!
-
[ بدون عنوان ]
23 مهر 1384 00:51
- چرا میخندی؟ - هیچی - به چی خندیدی؟ - هیچی .. آخه تو داشتی حرف میزدی من گفتم برو بخواب ... - اشکال نداره ... راحت باش ...
-
u r always lady!!!
22 مهر 1384 20:35
-
[ بدون عنوان ]
22 مهر 1384 03:25
حتما خودت میدونی ساعت چنده ... به شدت سردمه .... نمیدونم .. یعنی واقعا هوا انقدر سرده یا فشار من به شدت پایینه ... یه ژاکت و یه کاپشن تنمه ولی هنوز دارم میلرزم .... مدتها بود اینطور نشده بودم ... حالم خوب نیست احتمالا.... از این که نمیتونم فکرهای تکه تکه ام رو کنار هم بچینم عصبانی ام ... این ضعف بزرگیه که من دارم ......
-
[ بدون عنوان ]
21 مهر 1384 01:06
i show the scars of every fear and doubt i hurt myself to let the darkness out out... the days go bye and nothing brings me joy the glow was strong when i was a boy but it's gone and the glow it goes so slow it goes cracks appear and passion slips away colors fade and turn to shades of grey fade away and the glow......
-
[ بدون عنوان ]
19 مهر 1384 02:02
ایینه ای که به چوب لباسی آویزون کردم رو باید بردارم ... تکراری شدم واسه خودم ... حالم بد شد از بس خودمو دیدم .... چطور هنوز واسه تو تکراری نشدم ... حالت بد نشد از بس همش منو میبینی ؟! . . . . .
-
[ بدون عنوان ]
17 مهر 1384 03:02
بدون شرح ...
-
[ بدون عنوان ]
16 مهر 1384 20:27
- میدونی ... امیر خیلی کامله ... چون خودش خیلی کامله ... دنبال یه آدم کامل مثل خودش میگرده خب .... البته خب اونور براش هست کسی مثل نیکل کیدمن ... یا هیکل بریدنی اسپیرس .... - ببخشید من متوجه نشدم ... این آقا امیر کامل شما از یه دختر فقط قیافه و هیکل میخواد؟ - نه خب ... میدونی خانواده هم براش خیلی مهمه .... همیشه به من...
-
[ بدون عنوان ]
16 مهر 1384 00:40
آهای ایالناس ... شما را به آنچه میپرستید قسم میدهم .. مرا طوری نگاه نکنید که گویی بینی ام را عمل کرده ام ... به آنچه معتقدید قسم من کهیر میزنم از این جور نگاه ها ... . . .
-
[ بدون عنوان ]
15 مهر 1384 01:13
- I’ve got to see you - No - What is this? Patriotism? - I don’t want trouble - I’m not trouble - I am not belong to u - I’ve got to see you - Tough - You kissed me - What are you, 12? . . .
-
[ بدون عنوان ]
15 مهر 1384 00:47
بنویسم ... آهای .. ای کسانی که ایمان آورده اید ... تجربه کنید ... زندگی تجربه است ... زندگی نه شکست است نه پیروزی ... زندگی نه شادی است نه غم ... زندگی نه لاو است نه هیت .... زندگی گذاران لحظه هایی است که خود میسازید .... و تعریف آرمانهایی که خود تعریف میکنید و به فیزیک نزدیک .... زندگی یعنی این : هر کس هر جور راحت...
-
[ بدون عنوان ]
14 مهر 1384 01:07
رفته بیدم بالا پشت بوم ... کلی خوشی از خودم در وکردم ... جات خالی بید ...
-
[ بدون عنوان ]
12 مهر 1384 21:33
orkut: hi orkut: hows there orkut: asl plz samoooolik: who id this? orkut: really i try to know u better so plz answe me samoooolik: whrer u get my id orkut: im some guy in out of iran samoooolik: okh okh samoooolik: daneshjooye kharej az iran az karaj are? orkut: well last time i went to yahoo search and i find ur...
-
[ بدون عنوان ]
8 مهر 1384 19:44
.... It's Over
-
[ بدون عنوان ]
8 مهر 1384 02:57
تازگی ها با کوچیکترین حرفی .... صدایی .... تصویری .... گریم میگیره ... حتی اگه کاملا بی ربط به گریه باشه ... مثل کوچیکیهای هری پاتر .. دیروز گذاشتم دیدم ... آخی ... جان ... چه کوچولو بود و نازنازی .. دلم پسر بچه کوچولو خواست .... چی میشه راستی اینطوری میشه ؟!!! ... یه هو اینطوری میشم ... همین چند روز پیش بود که داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
5 مهر 1384 20:38
منو برداشته برده ... بی خبر ... مخ منو کار گرفته ... بعد حالا وسوسم میکنه که اگه بیای همش با منی ... نقطه ضعف گیر اورده ... . . . دیدن دوستات قدیمی بس خوشایند است گاهی .... . . . . یه آیینه اضافه بود ... تو کمد مونده بود داشت خاک میخورد ... اوردم آویزون کردم به چوب لباسی ... حالا هر موقع پشت کامپیوتر میشینم ... خودم...
-
[ بدون عنوان ]
3 مهر 1384 22:59
نه راه پس داری ... نه راه پیش ... پس چرا اونطوری که میخواستیم نشد .. نکنه ... نمیخواستیم .... ها؟!!! . . . . شاید بشه بهش فکر نکرد .. ها؟ شاید بهتر باشه آرشیو رو برگردوند و دوباره رفت تو رویا ... . . . بیا بهش فکر نکنیم ....
-
[ بدون عنوان ]
27 شهریور 1384 15:49
سامولیک .. این چند روزه ... از وقتی از یه سفر متنوع که چندان هم جات خالی نبود چون بهم خوش نگذشت اومدم .... حالم اصلا سر جاش نبود ... پری شاد کوچیکم درد میکشید و من غیر ادا درووردن واسه اینکه دردش رو کمی فراموش کنه کاری نمیتونستم بکنم ... هممون ناراحت بودیم ... هممون همیشه میدونستیم چقدر برامون عزیزه و خیلی خاطرشو...
-
سفرنامه ...
18 شهریور 1384 20:14
دقیقا یک هفته هست که در یک سفر متنوع به سر میبرم ... حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدن ِ گاه به گاه ِخیالی دور که مردم به آن شادمانی ِ بی سبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل نا ماندگار بی درمان .... خلاصه که حال من خوب است ..... اما...
-
[ بدون عنوان ]
6 شهریور 1384 00:39
-
[ بدون عنوان ]
4 شهریور 1384 16:17
چه احساسی داره ... وقتی ... به جای کسی فکر کنی ... به جاش تجزیه تحلیل کنی ... به جاش تصمیم بگیری و بهش ابلاغ کنی تا مو به مو اجرا کنه ... بدون اینکه مزه دهن طرف رو بخوای بدونی ... خوشمزه است؟ . . . . عجب گیری کردیما ...
-
[ بدون عنوان ]
27 مرداد 1384 14:01
آخ جون .... دیشب جات خالی رفتیم با تبس پارک جمشیدیه ... ولی آخ جونم واس این نبود .... بلاخره شش چاپ شد .... دو جلد .... ترجمه محمد نورالهی .... خوبه ... خوشم اومد ... ترجمه خوبیه ... اونایی که نمیتونن مثل من منتظر ترجمه ویدا بشن .... میتونن برن شهر کتاب و بخرن .... خانومه شهر کتابیه میگفت از دیروز که اومده تا حالا ۵۰۰...
-
[ بدون عنوان ]
22 مرداد 1384 21:56
آقا جون ... این بلاگ اسکای دان بود وگرنه من ۳-۴ روز پیش میخواستم بیام و اون موقع خیلی داغتر از الان بودم ... من میخوام به خانم رولینگ غر بزنم .... دهه .. حالا حتما باید تو یه نفر رو میکشتی ؟! نمیشد .. کسی نمیره ؟ تازه حالا که کشتی ... حتما باید عنصر مورد علاقه منو میکشتی ؟ آخه این انصافه .... من دچار افسردگی شدم خب...
-
[ بدون عنوان ]
16 مرداد 1384 22:27
I'd give anything to give me to you Can you forget the world that you thought you knew If you want me, Come and find me Nothing's stopping you so please release me I'll believe All your lies Just pretend you love me Make believe Close your eyes I'll be anything for you Nothing left to make me feel anymore There's only...