-
[ بدون عنوان ]
11 خرداد 1384 22:05
میدونی ... همیشه .. یعنی اون اولا .. ... فکر میکردم که وبلاگ یه خوبی داره .. اونم اینه که اگه تو نتونستی حرفت رو به کسی بزنی میتونی اینتو بنویسیش ... . . . ۲ هفته از گذشت اولین پستم نگذشته بود که فهمیدم .. حتی حرفهای عادیتم باید فیلتر کنی بعد بنویسی ... چه برسه به این که بخوای حرفهای کودکانه تو دلت رو بنویسی ...
-
[ بدون عنوان ]
10 خرداد 1384 23:15
- خب .... کجا بریم .. چی بخوریم؟ بریم ... یه جوووی تازه ... - فهمیدی ... هاشمی رفسنجانی دات ای ار رو فرستادیم بالا .. - یه جایی که .... چی؟! شما چی کار کردین ؟! میخنده ... - ای ... به اینا که مستبدن چی میگن؟ - فاشیست .. - اره .... ای فاشیستها .... ای خیانتکارا .. ای جنایتکارا .... ای مردشورتون رو ببره .... - نگران...
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1384 00:56
میدونی .... یکی از بدترین اتفاقاتی که میتونه واسه یه آدم بیوفته اینه که چیزی که براش خیلی زحمت کشیده یهو گم بشه .... فکر کن .... خوشحالم از سه تا چیز : - اول اینکه اون چیزی نیست که خیلی دوستش دارم ... - دوم اینکه تو کامپیوترم بود نه تو زندگیم ... - دنیای من ویروس نداره ... و ناراحتم از اینکه دوباره باید از اول پاور...
-
[ بدون عنوان ]
5 خرداد 1384 00:10
ای ... عجب گه شده ایم ما ..... قبلا هم همه اینها را خوانده بودیم .... ولی آن موقع مانند این موقع با خواندن هر پست .... بالا ...پایین نمیشدیم ..... شاید چون .... حالیمان نبود ..... آه .... ای کاش حال نیز ... حالیمان نبود ... . . ای ... عجب دچار شده ایم ما .... میتوانستیم به جای این همه دوباره خواندنها و خود ناسزا...
-
[ بدون عنوان ]
2 خرداد 1384 20:48
دختر مگه تو یه عالم کار نداری؟ مگه شنبه ارائه نداری؟ مگه نباس پاورپوینت درست کنی؟ ۱ شنبه باید پروژه اسمبلی بدیها!!! کاورزیتو هنوز تحویل ندادیها .... در دروازه بازه .... حیای تو کجاست .... دختره بیحیا .... حالا گور بابای کمکم به خونه ... مگه تو نباید بشینی پای این فلشه ... سامان فشت میده ها حالا هی بشین وبلاگ بخون ......
-
[ بدون عنوان ]
2 خرداد 1384 06:00
یه عالم تایپ کردم ... یعنی از ساعت ۳ تا حالا .... ولی همش پرید .... . . . نمیدونم این چه خصوصیتی مزخرفیه که من دارم .... وقتی تلاش نمیکنم تو رو به راه راست بیارم ... خودمو به زور میفرستم راه کج .... خفه شدم از دود این سیگار کوفتی ... اه ... بگو آخه مگه چلی؟ . . . قول میدم اگه گفتگوی درونیه تو قطع شد .. منم برم.......
-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1384 11:32
تاریخ آشناییمونو ... ۱ ماه زودتر گفتم ... یعنی اشتباهی جای نوشته های اردیبهشت ... نوشته ای خرداد رو باز کردم ..... انگاری ناخودآگاه میخوام زودتر آشنا میشدم ..... . . .
-
[ بدون عنوان ]
23 اردیبهشت 1384 16:49
catch me as i fall say you're here and it's all over now speaking to the atmosphere no one's here and i fall into myself this truth drives me into madness i know i can stop the pain if i will it all away don't turn away don't give in to the pain don't try to hide though they're screaming your name don't close your...
-
حرفهای توی وبلاگ ... مال توی وبلاگه ......
23 اردیبهشت 1384 00:12
- سلام .... - سلام .... چطوری سامی؟ - خوبم ... اسمت چی بود؟ - شیرین - شیرین ... میای فردا بریم کوه ؟ - راستش من فردا کار دارم ... - خب میای فردا .. وقتی کارت تموم شد بریم کوه؟ - نمیدونم .... ببینم چی میشه .... - الان کجا داری میری؟ - دانشگاه - باشه برو .... بای بای ... - بای بای ..... . . . . . . . . راستی ها .... من...
-
[ بدون عنوان ]
22 اردیبهشت 1384 14:29
گاهی تصمیم بر سر اینکه عکس العملت چه باشد واقعا دشوار است ..... . . . . باور کن !
-
[ بدون عنوان ]
11 اردیبهشت 1384 20:01
رو آب دراز بکش .... چشمات رو ببند و با جریان زندگی برو جلو ... و از نور زیبای خورشید و سایه درختهای کنار جریان آب لذت ببر و به زندگی لبخند بزن ...... چی کار داری که به کدوم طرف میره .... باهاش برو ... اینطوری .... اونوقت میشه ..... ز ن د گ ی ..... والا .....
-
[ بدون عنوان ]
1 اردیبهشت 1384 20:45
گاهی ... یه حرف بی منظور ... یه شوخی عادی .... یه سئوال معمولی .... . . گاهی اوقات ... یه لحن خاص .... . . . میتونه زندگیت رو سیاه کنه ... لحظه هات رو به سال تبدیل کنه ... هوا رو بدون اکسیژن کنه ..... میدونی کی؟ . . وقتی که عاشقش باشی .....
-
[ بدون عنوان ]
31 فروردین 1384 00:32
ای تف به گور این مملکت و هرچی آخوند و ملا و مسئول این خراب شده است ... بگو آخه مرتیکه عوضی اگه روسری رنگی سر کردن غیر شرعیه واسه چی این همه مغازه دارا میفروشنش .. کجای قرآن کوفتیتون اومده که روسری باید سیاه باشه ؟ .. تو اون قرآنتون ننوشته چشمای هیزتو ببندی و دخترهای مردم دید نزنی که بفهمی روسریشون چه رنگیه؟ ......
-
[ بدون عنوان ]
29 فروردین 1384 17:48
توی یکی از همین خونه ها ......... همین نزدیکی ها ...... دل یکی اتیش گرفته ازروی بام که نیگا کنید ... از تو پنجره یکی از همین خونه ها .. آتیش میریزه بیرون .... دل یکی اتیش گرفته . یکی داره تو چشات غرق میشه یکی لای شیارهای انگشتات میخوادگم بشه یکی هوس کرده بپره تو دستات و خودشو غرق کنه یکی میخواد نگات کنه نه میخواد...
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1384 19:21
امروز منو دخترم ... رفتیم و .......... و و و و . . . . . بهمون قلیون دادن ......... ایول ایول . . دو تایی آی قلیون کشیدیم ... آی چای خوردیم ... آی بعدشم بستنی یخی خوردیم ... آی غر زدیم ... آی غر زدیم ... آی خندیدیم ... آی حال کردیم ... آی حوووول کردیم ... آی حالی به حووولی ... ایول ایول ...( با لحن کامبیز ) . . ,
-
[ بدون عنوان ]
20 فروردین 1384 20:55
دلم براش یه ریزه شده ... الان یه هفته است ندیدمش ... دخملم میخواد بره گیتار یاد بگیره بزنه رو دست متالیکا .... ماشالله .. از هر انگشتش هزار و یک هنر میریزه .... . . . ای جونم ....
-
[ بدون عنوان ]
19 فروردین 1384 17:39
نگران نباش عزیزم ...از دیوار مردم میریم بالا ... نه؟ .... خب میریم بانک میزنیم ... اون که دیگه پول مردم نیست ... حلاله .... نه؟ ... خب پس قمار میکنیم ... فروش مواد چطوره؟ . . . ببین هر کاری تو بگی میکنیم ... ( مثلا ) ... فقط بذاز الان بخوابم .... . . .
-
[ بدون عنوان ]
17 فروردین 1384 21:54
خبری نیست .... باز هم همون روزهای هفته و درسها و رفتها و آمدها ... فقط اومدم بگم دیروز یکی از مهمترین روزهای تمام عمرم بود ... اینو فقط و فقط واسه خودم نوشتم ... شیرین جان ... دیروز روز مهمی بود ....
-
[ بدون عنوان ]
8 فروردین 1384 01:58
بسیار حوصله ندارم ... حوصله خوابیدن ......بیدار شدن ... خوردن .... خواندن ... رفتن .... آمدن ... دیدن .... شنیدن ..... بودن .... آری ... بسیار دلم میخواهد نباشم ... بسیار کسل کننده و بی مزه شده ام ... بسیار بی انگیزه و بی احساس ... بسیار بی خواب و غیر قابل تحمل ... بسیار در خود چیزی نمیبینم ... بسیار موهایم زشت شده...
-
[ بدون عنوان ]
4 فروردین 1384 21:39
-
[ بدون عنوان ]
29 اسفند 1383 23:58
میدونی .... گاهی واقعا احساس میکنم که خوابهام واقعی و واقیعت هام رویان ... واقعا .. نکنه اینطور باشه؟! .... . . . راستی سال داره نو میشه ... این احتمالا آخرین نوشته من در سال ۱۳۸۳ ست .... تا سال دیگه ....
-
[ بدون عنوان ]
22 اسفند 1383 19:07
با اینکه حجمش زیاده ولی بهتون توصیه میکنم حتما ببینیدش ....
-
[ بدون عنوان ]
18 اسفند 1383 16:24
استاد: بچه ها متوجه شدین وسط این سوز و سرما نسیم بهار داره خودشو جا میکنه و گه گداری نشون میده که داره پشت زمستون میاد......چی داره میاد؟ بچه ها : نسیم ... استاد : ای خدا هلاکیم ..... بهار میاد .. نه نسیم ..... وقتی این ور زمستونه انور که نسیم نیست .... آخه .... با این حافظه انتجابیتون ... ما رو میکنین تو گور تا یه...
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1383 01:44
نمیدانم ... چرا همیشه بر این باور بوده ام که زن معشوق است و مرد عاشق .... که زن همه ناز است و مرد همه نیاز .... که مرد باید تقاضا کند و زن پاسخ دهد .... که مرد در آغوش بکشد و زن در آغوش جای گیرد .... مگر نه اینکه همه انسانها را زن به دنیا آورده .. در آغوش گرفته و پرورش داده .... مگر نه این است زن را لقاح مقدس نامیده...
-
[ بدون عنوان ]
6 اسفند 1383 20:06
هر کس به طریقی دل ما می شکند ... بیگانه جدا دوسن جدا می شکند ... بیگانه اگر میشکند حرفی نیست ... از دوست بپرسید چرا میشکند ... . . .
-
[ بدون عنوان ]
4 اسفند 1383 20:17
همونطور که داشتن استاد خوب سعادتی بزرگه ... داشتن استاد بد هم عذابیست فراتر از عذاب .... . . . ها ... یه چیز دیگه هم میخوام بگم .... من معمولا وقتی چیزی مینویسم که مال خودم نیست ... مثلا مال کتابی مثله .......کنار رور پیدرا نسشتم و کریستم نوشته پائلو کئلیو .... هست نام نویسنده و مرجع رو هم زیرش مینویسم .... ولی این...
-
[ بدون عنوان ]
27 بهمن 1383 16:21
وای نمیدونی چقدر هیجان زده ام .......... راستی .. تو هری پاتر رو خوندی؟ . . .
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1383 16:14
- سلام ... - سلام .... بفرمایین؟ - ببخشید .... من یه چیزی میخوام ... - چه چیزی؟ - یه چیز بامزه کوچولو موچولو - .... - برای روز ولنتاین ... - چه جور چیزی؟ - ها؟ .... ببخشید .. کارتهاتون همیناس؟ - کمه؟ - نه ... میگم .... کارت خوشگلتر ندارین؟ - نه ... - آها ...خب .... من یه چیزی میخوام که وقتی دخترها میبینن .. همچین ......
-
در قصه های بچه ها ...
24 بهمن 1383 17:46
در قصه های بچه ها ... شاهدخت ها قورباقه ها رو میبوسن و قورباغه ها به شاهزاده تبدیل میشن. در زندگی واقعی ... شاهدخت ها شاهزاده ها رو میبوسن و شاهزاده ها به قورباغه تبدیل میشن. ... میدونم از رفتارم خوشش نیومده .... حتما من ضعیف و ترسو ام و نمیتونم برای اونچه میخوام بجنگم .... نیازی به بوسه نبود .... شاهدخت خودش قورباغه...
-
[ بدون عنوان ]
17 بهمن 1383 12:55
ناز .... میدونی ... تو هیچ زبانی این کلمه وجود نداره .. یا لااقل من ندیدیم ... انگار ناز فقط مخصوص ایرانی جماعته .... ناز معنی زیبا یا قشنگ .... یا دوست داشتنی و تو دل برو و اینا نمیده ... ناز یعنی ... ناز ...... میدونی ...