samoooolik

سام اولیک ...

samoooolik

سام اولیک ...

کلافه ام ...
نمیدونم از گرماست .. یا از زندگی .... یا از ...

خودش میگه بریم بیرون ...
بعد خودش باسه من ناز میکنه ... که نمیام .... چرا بهم گفتی بالا چشت ابروهه ...
بعدم خودش میره بیرون ما رو نمیبره .... نامرد ....
.
.
.
آقا بد گرمه ها ... داغه اصلا ....
آدم هیچ غلطی بدون کولر نمیتونه بکنه غیر از کلافه شدن ...
من همیشه ترجیح میدیادم از سرما بمیرم تا از گرما ....
حالا مطمئنم که ترجیحم درست بوده .....
.
.
.
واه واه ... گرمه ....
.
.
.
لازمه از گنجی هم بگم؟ .... احساس کسی رو دارم که جلوی چشمش آدم میکشن و از خودخواهی لبتر نمیکنه .... انقدر ترسوام ....

رفتم توگوگل سرچ میکنم ..... هشت شش چیست؟....
بعد گوگل روفش میدم که چرا هشت رو از شش جدا سرچ میکنه و نمیدونه چیه؟
.
.
.
.
من احمق ...

دوباره تابستون شد و دوباره بلاهای آسمانی شروع به نازل شدن سر من .....

آقا خوووووششش گذشت ....
.
.
.
.
.
.

دیدی گاهی تو زندگی دلت میخواد Ctrl+Z  رو بزنی  .... امروز یکی از اون موارد برام پیش اومد ....

مرغک تخم طلایی .... قد قد .....
با بالهای طلایی ....... قد  قد .....
تخم طلا برام بذار .... قد قد ....
دیر و دیر و دیر .... دار و دار و دار ...........
.
.
.
.

- بیا بریم مکه دیگه ....
- آره حتما .... همراه استاد عزیز .. آقای ایکس و سید ...
- خب مگه بده ؟! دوستت دارن ...
- آره خب .... دیگه چی میخوام از خدا ... میدونی چیه؟ ..... اصلانا .... من قیافم عمله پسنده ....
- راستی؟ .... یادم باشه به بعضی ها بگم .....
- آخه مسئله اینجاست که بعضی ها که اول منو انتخاب نکردن .. من بعضی ها رو دیدم ....
- بله بله .... لازم به گفتن نیست ..... خووووووووب به خاطر دارم ...... خودم حضور داشتم ..... :: ببین ... اونی که دوربین دستشه کیه؟! :: ( با صدای من ... )
.
.
.
.
.
.
.
.
نمیدونم ..... شاید اینم از برکات سونامیه احمدی نژاده که هندی ها و پاکستانی ها منو هی ادد میکنن ....
.
.
.
.
.
.
واقعا مسخره نیست که من بعد از این همه افتادن ها و حذف کردنها .... هنوز از استاد یا درس خاصی دلهوره دارم ؟!
.
.
.
چرا واقعا مسخره است ...

Perfect by nature
I come from self indulgence
Just what we all need
More lies about a world that

Never was and never will be
Have you no shame? Don't you see me?
You know you've got everybody fooled

Look here she comes now
Bow down and stare in wonder
Oh how we love you
No flaws when you're pretending
But now I know she


Without the mask, where will you hide?
Can't find yourself lost in your lie

I know the truth now
I know who you are
And I don't love you anymore 



 

 June 26, 2004

 

دو سه روز بیشتر نیس ولی،
رک و راست حرفاشو زد،
بعدشم صاف رفت سر اصل مطلب.
اونم تو جلسه اول.

از همینش خوشم اومد.

سبک هم هست.
باهاش سنگین نمی‌شم،
بر عکس اون یکی.

Imaginary"

I linger in the doorway
Of alarm clock screaming
Monsters calling my name
Let me stay
Where the wind will whisper to me
Where the raindrops
As they’re falling tell a story

In my field of paper flowers
And candy clouds of lullaby
I lie inside myself for hours
And watch my purple sky fly over me

Don’t say I’m out of touch
With this rampant chaos- your reality
I know well what lies beyond my sleeping refuge
The nightmare I built my own world to escape


Swallowed up in the sound of my screaming
Cannot cease for the fear of silent nights
Oh how I long for the deep sleep dreaming
The goddess of imaginary light



یک سال پیش در چنین روزی ....


ای بابا من هر چی میشینم پای این اخبار که بلکه از هری پاتر بگه ... هی از انتخابات و تحریم و اینا میگه ...
خب اینطوری جو سیاسی آدم میگیره دیگه ...
.
.
.
من مثل دوره های قبل در انتخابات شرکت نمیکنم ... چون این انتخابات رو عادلانه و درست نمیدونم و تا جایی که دست خودمه زیر بار زور نمیرم ...
به خصوص به عنوان یه دختر ایرانی که واقعا بدبخت روزگاره تو این جامعه ...

یه زمانی مردم رفتن و میگن ۹۹٪ به خمینی رای دادن و ما رو به روز سیا نشوندن ....
الان که بپرسی میگن گول مالیدن سرمون ....
حالا چی؟!

نسل ما رو میگن سوخته .... سوخته کدومه نسل ما نسل گندیده است ... نسل گه گیجه گرفته .... نسل بیچاره روزگار ....

نسل بعدی چی؟!
جواب نسل بعدی چیه؟
گول خوردیم ؟
مجبور بودیم؟
حالیمون نبود؟
میخواستیم وضع خرابتر نشه؟
.
.
.
واقعا همینطوره؟!!!!!!!




ای بابا ..... برگردم برم سراغ همون هری پاتر که تنها تفریحم تو این ایران کوفتی رفتن تو دنیای خیال و جادوست ....
کی میاد پس ....


جدا داشتم از انتخابات لذت میبردم ....
میگفتیم و میخندیدیم و حال میکردیم ....
ولی با خوندن چند تا نوشته از کسایی که اصلا انتظار نداشتم ...
این موضوع دیگه خنده دار نیست ....

.
.
.
سلام

من تا به حال در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام. شاید عجیب باشد اما با آن‌که در دو دوره‌ی قبل به خاتمی هم رأی نداده‌ام این بار می‌خواهم شرکت کنم.
این بار شرکت می کنم به‌سبب آن‌که می‌ترسم دوباره برگردیم به قبل از هشت سال قبل. نمی‌دانم چرا این مردم حافظه‌ی تاریخی ندارند. این‌جا و آن‌جا می‌شنوم که طبق نظر‌سنجی‌ها کسی در صدر است که از اول انقلاب تا به‌حال حداقل نقشی معادل بیست‌وپنج درصد اداره‌ی نظام را داشته است. می‌شنوم احتمال اول یا دوم شدن کسی می‌رود که تا به‌حال جز برخوردی نظامی از وی در ذهن ندارم. می‌شنوم که صحبت از تحریم انتخابات و کاستن از مشروعیت نظام است و 
این‌ها همه در اندیشه‌ام می‌برد که چه باید کرد؟

اگرچه راه و روشم تاکنون چیزی بوده‌است از جنس تحریم اما این بار حس می‌کنم رأی ندادن جز باختن قافیه نیست. تحریم که چیزی است از قماش مبارزه‌ی منفی، باید که با برنامه و ادامه‌دار باشد. این که رأی ندهیم و بعد از آن‌که کسی برگزیده شد بر خلاف میل و فکرمان، برویم ودر خانه‌هامان بنشینیم و همان زندگی سابق را ادامه دهیم ثمری ندارد به‌جز میدان خالی را به رقیب وانهادن.

این‌است که این بار رأی می‌دهم آن هم به "معین" ، که در نظرم تنها کسی‌است که می‌تواند آن‌چه را در این هشت سال رخ داده‌است پی گیرد. و مهم تر از آن رأی می‌دهم تا آن‌ها که از برگزیده شدنشان بیمناکم بر مسند ننشینند. جز این‌ها، این بار همه‌ی آن‌ها را که می‌شناسم دعوت می‌کنم که چون من به او رأی دهند. و از این کار کم‌ترین حسی از تبلیغ کردن برای وی ندارم زیرا آن‌چه می‌کنم فقط برای خویشتن است و برای کمک به آن چه فکر می کنم رخ دادنش نکوست.

دوست من،

اگر در پی شرکت نکردنی و کنار کشیدن، لختی اندیشه کن از فردایی که ممکن است با گوشه نشستنت در پیش باشد. اگر پس از این باز هم بر آن‌چه می‌خواهی انجام دهی مصممی حتماً خیر در آن است که می‌پنداری. آن‌چه منت فرا می خوانم تنها و تنها لحظه‌ای درنگ است در این گذر بی بازگشت زمان.

به یاد آور آن هنگام را که در انتخابات شورای شهر و مجلس هفتم به کناری نشستیم و در پی‌اش آن‌چه را که رخ داد.

علاوه یر این‌ها که شاید نجوایی باشد از روی مهر، سخنی ندارم وخواسته‌ای جز آرزوی شادکامی و پیروزی و به‌روزی برای همه.

خوش باشید
.
.
.
.
.

سلام

این دومین میلی است که دارم در این مورد می‌زنم. نمی‌دونین چه‌قدر دلم می گیره وقتی این روزا با آدما حرف می‌زنم در مورد انتخابات و می‌شنوم که خیلی‌ها میگن رأی نمی‌دیم اما اگه رأی می‌دادیم به معین رأی می‌دادیم. فکر می‌کنم چرا ماها همش کناره‌گیری می‌کنیم. من فکر می‌کنم خاتمی تو این هشت سال کم ترین کاری که کرد این بود که الان همه ی کاندیداها دارن در مورد دموکراسی و آزادی بیان و توجه به جوونا این طور چیزا حرف می‌زنن و دیگه کسی از حاکمیت فقیه و این که مردم صغیرن و قدرت تشخیص ندارن حرف نمی‌زنه.

من خودم تا به حال همش اهل تحریم و از این چیزا بودم اما الان دارم می‌فهمم که تحریم کردن من یه جوری به این معنی بود که همیشه منتظر بودم اوضاع اون جوری که من می‌خوام بشه و اون وقته که من افتخار می‌دم بیام وسط.

آقا، دموکراسی دادنی نیست گرفتنیه. چرا کنار می‌کشیم؟ انتظار داریم چی بشه؟

چرا فکر می‌کنیم که اگه رأی ندیم مشروعیت نظام می‌ره زیر سؤال؟ بابا به خدا تو امریکا و اروپا هم معمولاً حدود 30 درصد واجدین شرایط توس انتخابات شرکت مِ کنن. با این تفسیر تو این انتخاباتم حتی اگر ماها رأی ندیم بازم حداقل همین مقدار توی انتخابات شرکت می‌کنن. پس رأی ندادن تنها اثرش اینه که کسی انتخاب میشه که خوب که نیست هیچی بلکه ازش بدمون هم میاد.

ببینید بیایید یه کم مدرن‌تر فکر کنیم : معین خودش مهم نیس مهم اینه که برنامه‌ریزای معین آدمایی مثل محمدرضا خاتمی و سعید حجاریان و محسن میردامادی هستن و اینا آدمایی‌ان که می‌شه بهشون اعتماد کرد. این نوع فکر همون زمینه‌ایه که برای استقرار نظام حزبی بهش احتیاج داریم.

راستش من نگرانم و سعی می‌کنم نگرانیمو ازاین که اگه هاشمی رییس جمهور بشه دیگه حالا حالاها باید فاتحه‌ی  آزادی بیان و دموکراسی رو خوند.

نگرانم و تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که حسم و فکرمو بگم و بقیه رو هم تشویق کنم.دیگه الان معتقدم که جامعه‌مون وقتی درست میشه که هممون در رشد و تغییرش سهیم باشیم. البته درک می کنم این قدر در طی تاریخمون سرخورده شدیم که دیگه حال نداریم. اما الان معتقدم تنها راهش اینه که بیایم وسط و بگیم که هستیم و فکر می‌کنیم و حقمونو می‌خوایم.

دارم می‌فهمم که باید محکم وایستیم و حرفمونو بزنیم اما این بار نه فقط در انتخابات بلکه حتی بعد از اون.

من تا حالا حتی تو زندگی شخصیم و توی روابطم با آدمای دیگه عادت کرده بودم که خواسته هامو نیازامو نگم، فکر می‌کردم باید کنار بیام، تصور می‌کردم که این کار یعنی سازگاری و . و نتیجه‌اش اینه که من آدم خوبی هستم. اما الان دارم می‌فهمم که این‌طوری نیست. باید حرفمو بزنم اونم با صریح‌ترین و مستقیم‌ترین شکل ممکنش. توی مسایل اجتماعی هم به همین نتیجه رسیده‌ام.

برای همین از همه ی شماها می خوام که رأی بدین و به معین هم رأی بدین.نذارین این فرصتی که برای شروع دموکراسی به دست اومده همین طوری الکی از دست بره.

حرفای من این بود. اگه اذیتتون کردم معذرت می‌خوام.

همیشه شاد و پیروز باشین

والا چه عرض کنم ..... چه میتونم عرض کنم ....
غیر از اینکه شبها به زور قرص خواب آور ساعت ۶ صب بخوابم و روزا به زور آهنگ و جملات مثبت بشینم سر درسم تا این ۲۰ واحد هم تموم بشه بره پی کارش ....
دیگه نمیخوام حماقت ۲ ترم پیش رو تکرار کنم ....
فعلن باید خلاف جهت رودخونه حرکت کرد و غرق نشد .... تا بعد ببینیم چی میشه ....
فعلن هر چی شد باید بگم به چیز .... آها .. باید گفت به جهندم .....

خدای من .....

- چقدر این بانمک شدن ....

- تو هم دیدی؟

- واقعا که خیلی مسخره است ...

- شماره پاتون چنده؟..... واقعا سئوال اساسی پرسید

- آخرش که خدا بود ....

- دیگه نمیدونن باید چی کار کنن ....

:_&- روی من که شدیدا تاثیر گذاشت .... من حتما میرم به هاشمی رای میدم .... دونقطه دش اند

- الله .... اینا کی میخوان درست بشن ...

.

 

.

.

.

- میگم عزیزم ..... بیا بریم به احمدی نژاد رای بدیم .... بعد خودمون دوتایی به حماقت خودمون بخندیم .... موافقی ؟!

.

.

.

.

آهای ملت .... بدانید و آگاه باشید که من از فردا تا 8 تیر میخوام بکوب در بخونم ..... و من میدانم که درس خواندن در این روزها همانقدر در آینده من تاثیر خواهد داشت که شماره پای کاندید ریاست جمهوری در سرنوشت مملکت ...

من این کار رو میکنم ..... اما تو باور نکن ....
.
.
.
.
واااااااااااااااااااااااااااای .... نمیدونی چه لذتی داره پس گرفتن پسورد .....

میدونی ....
فکر میکنم وقتی پای احساساتم وسطه .... کاملا منطقم رو از دست میدم و کاملا غرق میشم ...
هر چی سعی میکنم ... خودم رو نگه دارم و هیچ کاری نکنم و حرفی رو نباید رو نزنم یا اون کاری که منطقم بهم میگه بکنم ..... نمیشه ...
از خودم عقم میگیره ..... دلم میخواد خودم با دستهای بیخودم بزنم تو کلم و بگم ... پاشو .... بیدار شو .... ببین ... کور نباش ..... احساساتی نباش .... این یه نخود عقلت رو به کار بنداز و آدم باش ..... بفهم ....
ولی نمیشه ....
ایش ...
حرصم در میاد ....
هیچ راهی غیر از زمین خورون و دوبار زمین خوردن نیست تا من یاد بگیرم که احساساتم رو بگیرم کف دستم و آلت غرقشون نکنم .....
باید یه راهی باشه آخه ...

باشه دیگه .... حالا دیگه باسه من میری ۱ روز تمام پیدات نمیشه ... ها .....
حالا باسه من رودرواسی داری دیگه ....
باشه ....
فقط
یادت
باشه ....

مرد - فکر میکنم اوضاع درست پیش نمی ره

زن - اما تو دوستم داری .. من هم دوستت دارم .. مگه نه؟

- نمیدنم .... اگر بپرسی رابطه با تو رو دوست دارم میگم آره ... اما اگه بپرسی دلم میخواد بدون تو زندگی کنم .. بازم میگم آره ....

- هیچ وقت دلم نمیخواست مرد به دنیا میومدم ....از وضعیت زنانه ام راضیم ... هر چی باشه ... شما از زنا انتظار دارین اشپزی کنن ... ولی از مردا همه انتظاری دارن ....

- موضوع این نیست از خودم خیلی راضی ام ..... از رابطه با تو ام خوشم میاد ... اما باز فکر میکنم کار درست پیش نمیره ... من همین امروز به یه هتل میرم .... و تو هر چقدر بخوای میتونی تو آپارتمان من بمونی تا سر فرصت خونه پیدا کنی ....

- مشکلی ندارم میتونی همین الان از خونه بری ... من تا یه ماه دیگه آپارتمان رو تحویلت میدم ...

- الان خیلی دیروقته ... فردا میرم ....

- همین حالا برو .... فردا ممکنه دچار تزلزل و تردید بشی ....

- مگه میخوای از شر من خلاص بشی؟

- تو بودی که تصمیم گرفتی همه چی رو تموم کنی ... به هر حال باید همه چیز رو برای چیزی که دلیل حقیقی زندگیت میدونی .. به خطر بندازی ... وگر نه بازم این روزها پیش میاد و اونوقت  من شور و شوقم رو از دست میدم و اونوقت نوبت منه که ترکت کنم ...اما اگه این اتفاق بیفته ..... تصمیمم رو بلافاصله اجرا میکنم ....و تمام پلهای پشت سرم رو هم خراب میکنم ...تا نتونم دیگه برگردم ....

- منظورت از اینکه میگی همه پلها رو خراب میکنم چیه؟

- مرد دیگه ای پیدا میکنم ..... عاشق میشم ....
.
.
.
.
زهیر ----->> پائلو کوئلیو  
.
.
.
.
.
.

آهای ....

هی ....

هوی ...

با تو ام ...

ببینم ... تو همیشه عادت داری غذای امروزت رو از تو آشغالهای غذای دیروزت درآری بخوری؟....

پس چرا تجربه های امروزتو رو از تو آشغای ذهنی دیروزت درست میکنی؟

بیریز بیرون بابا همه آشغالا رو ....

.

.

.

.

دوستت دارم ...